به گلگشت جوانان یاد ما را زنده دارید ای رفیقان
رفیق فروتن کمونیست پیگیر و مبارز خستگی ناپذیر که هرگز در مقابل ارتجاع قد خم نکرد سرانجام تسلیم قانون تکامل ناگزیر طبیعت گردید و در بامداد روز شنبه ١٧ مرداد ١٣٧٧ برابر با ٨/٨/١٩٩٨ در سن ٨٧ سالگی در اٽر بیماری طولانی که داشت به راه هفت هزار سالگان رفت و بدرود حیات گفت.
رفیق فروتن از کمونیستهای قدیمی ایران بود و آنطور که خودش میگفت در اسفند ١٢٩۰ شمسی (١٩١١ میلادی) به دنیا آمد و در کودکی پدر خود و نان آور خانواده را از دست داد بطوریکه مادر و سپس برادر بزرگترش در سن ١۴ الی ١۵ سالگی وظیفه اداره امور خانواده را به عهده گرفت. فروتن پس از پایان دوره دبیرستان در سن شانزده سالگی در مسابقه اعزام دانشجو به خارج شرکت جست و در جمع صد دانشجوی اعزامی به فرانسه رفت و به تحصیل در رشته مهندسی شیمی پرداخت و درسال ١٣١۶ در سن ٢۶ سالگی با نمرات ممتاز عناوین دکترای علوم و مهندسی شیمی را به خود اختصاص داد. وی علیرغم اینکه امکان کار با حقوق کافی در فرانسه را داشت به ایران بازگشت تا در خدمت مردم وطنش قرار گیرد. حزب توده ایران در مهرماه ١٣٢۰ پس از تبعید رضا خان توسط اربابان انگلیسیش از ایران تشکلیل شد. ورود متفقین به ایران و شکست نازیها در تمام جبهه ها کمر ارتجاع رضاخانی را در ایران شکاند و شرایط مساعدی برای فعالیت سیاسی و روشنگری پس از دوران سیاه رضا خان قلدر فراهم کرد. فروتن آنگونه که خود میگوید در اول اردیبهشت ١٣٢٢ به عضویت حزب توده ایران در آمد و از آن تاریخ همه زندگی خود را در خدمت آزادی کارگران و ایدئولوژی مترقی کمونیسم قرار داد. وی در مورد فعالیت سیاسی خود چنین میگوید: “من به تدریس خود در دانشگاه ادامه میدادم و در ساعات فراغت به کار در حزب میپرداختم. ابتدا در حوزه شرکت میجستم. پس از مدت کوتاهی خود مسئول یک یا دو حوزه دیگر شدم حتی در مدت کوتاهی هر روز دو حوزه را اداره میکردم بعدا به عضویت کمیسیون تفتیش ایالتی منصوب شدم و به پیشنهاد خلیل ملکی در کمیسیون تبلیغات حزب که ملکی خود مسئولیت آنرا به عهده داشت شرکت میکردم. بطوریکه میگفتند من در زمره “اصلاح طلبان” حزب در آمده بودم که قصد داشتند کسانی را که در مقامات بالای حزب جای گرفته اند و شایستگی احراز این مقامات را ندارند از مسئولیت بردارند. مفهوم “اصلاح طلبی” بعدا تغییر ماهیت داد. ملکی و یارانش در واژه اصلاح طلبی تغییر ماهیت حزب را از کارگری به ملی اراده میکردند و این نتیجه موضعگیری حزب در مقابل نفت شمال و حادٽه آذربایجان بود.
من با چنین درکی از “اصلاح طلبی” به مبارزه برخاستم و یکی از “ذوات اربعه” بودم (طبری٬ فروتن. قاسمی٬ کیانوری) که در دورن حوزه ها با این گروه در افتادم. پس از شکست آذربایجان در دی ماه ١٣٢۵ در مجمعی مرکب از اعضای کمیته مرکزی و کمیته تفتیش کل٬ سه تن از اعضا کمیته ایالتی و دو تن از تفتیش ایالتی به عضویت هیئت اجرائیه موقت انتخاب شدم که وظیفه داشت کنگره دوم حزب را تدارک ببیند و برگزار کند و تا تشکیل کنگره اداره امور جاری حزب را نیز بر عهده داشته باشد. برای اولین بار به عضویت ارگان رهبری حزب درآمدم.
در سال ١٣٢۶ خلیل ملکی و یارانش از حزب انشعاب کردند٬ کنگره دوم اردیبهشت ماه ١٣٢٧ در شرایط نیمه مخفی برگزار شد. در این کنگره من به عضویت هیئت اجرائیه انتخاب شدم. انشعاب به حزب آرامش تازه ای بخشید ولی بر فشار دستگاه حاکمه بر حزب پیوسته افزوده میشد. برای هیئت اجرائیه مسلم بود که دیر یا زود حزب غیر قانونی اعلام خواهد شد و لازم بود تدابیری اتخاذ شود که در شرایط مخفی حزب بتواند به فعالیت خود ادامه دهد. بدین منظور کمیسیونی تشکیل شد مرکب از بقراطی٬ کیانوری و من٬ برای آنکه یک هسته مخفی مرکب از اعضاء محکم و فداکار بوجود آوریم. یک ماشین چاپ دستی نیز تهیه کردیم و در خانه ای جای داده شد تا در صورت لزوم برای انتشار ارگان حزب از آن استفاده شود.
کمیسیون در تابستان ١٣٢٧ به این کار پرداخت و سازمانی مرکب از قریب دویست نفر با ارتباطات منظم طرح ریزی کرد. آنچه را که هیئت اجرائیه پیش بینی کرده بود جامه عمل پوشید و در ١۵ بهمن ١٣٢٧ حزب غیر قانونی اعلام شد. نیروهای انتظامی و نزامی به دنبال دستگیری اعضای رهبری رفتند. کیانوری طرح تشکیلاتی مذکور را برای آنکه دست نیروهای انتظامی نیفتد به یک از رفقای سازمانی سپرد. متاسفانه او در همان شب “بگیر و ببند” آن سیاهه را از بین برد. عده ای از اعضاء هیئت اجرائیه دستگیر شدند و به زندان افتادند. نیروهای نظامی و شهربانی شناختی از من نداشتند٬ آدرس من را نیز نمیدانستند. من روزهای ١٨ ٬ ١٩ بهمن نیز برای تدریس به دانشگاه رفتم ولی از روز بیستم ناگزیر مخفی شدم. این نکته جالب بود و در عین حال مضحک را بگویم که قیافه من نه به استاد دانشگاه میخورد و نه به عضویت رهبری حزب توده٬ همین امر موجب شد که من از خطر دستگیری در امان ماندم. شهربانی دو هفته بعد از ١۵ بهمن آدرس مرا از دانشگاه گرفت و خانه مرااشغال کرد. به این هوا که من برای کاری به منزل بروم و دستگیرم کنند. مدت یکماه تمام در آن منزل ماندند. بعد همه اسباب و اٽاٽیه مرا که برای خود تهیه کرده بودم و در واقع پیش از بازگشت برای اولین بار بود که صاحب خانه و زندگی شده بودم٬ به همراه خود بردند. از این تاریخ بار دیگر دوران سختی را آغاز کردم که مرا نه جایی برای سکونت بود و نه نانی برای خوردن.
دادگاهی نظامی در ماه های اول سال ٢٨ اعضای رهبری حزب و شورای متحده مرکزی را به محاکمه کشیدند بعضی از آنها به اعدام و برخی دیگر را به حبس های سنگین محکوم ساختند. من غیابا به ده سال زندان محکوم گردیدم در سال ١٣۴۴ بار دیگر مرا و عده دیگری را در دادگاه به محاکمه کشیدند و بعلت فعالیت حزبی در خارج از کشور به اعدام محکوم کردند. از اعضای هئیت اجرائیه فقط دو نفر دستگیر نشدند٬ بهرامی و من. این دو تن همراه سه تن دیگر از عضای دیگر کمیته مرکزی٬ کار سازمان دادن حزب را از سر گرفتند. من در آغاز سال ١٣٢٨ تا اواخر ٢٩ که آزادی اعضاء هیئت اجرائیه از زندان صورت گرفت٬ مسئول سازمان افسری حزب توده ایران بودم. نماینده حزب در کمیسیون سه نفره ای بودم که طرح آزادی رفقای زندانی را ریخته و به مرحله اجرا در آورد. از سال ٢٨ “مردم” ارگان حزب انتشار یافت که مسئولیت آنرا من به عهده داشتم. برای نخستین بار مبارزه با شاه و رژیم سلطنتی از جانب حزب آغاز شد. علیرغم دشواریهای حزب توده ایران دوباره مانند سمندر از خاکستر خود سر بر آورد. قریب چهار سال در ایران فعالیت مخفی داشتم. طی این مدت حوادٽ ناگواری روی داد. عیبی نیست اگر بگویم که از میان اعضای رهبری حزب چه آنها که در زندان بودند و چه از أنهایی که در خارج به فعالیت اشتعال داشتند من یگانه کسی بودم که با سیاست حزب در قبال جبهه ملی و دولت دکتر مصدق شدیدا مخالفت داشتم. هیئت تحریریه ارگانهای علنی و مخفی حزب نیز در چنین موضعی قرار داشت و من مجبور بودم در هئیت تحریریه که مسئولیت آن با من بود از نظر رهبری دفاع کنم و سیاست رهبری را به مرحله اجراء در آورم٬ به اضافه من یگانه کس از هیئت اجرائیه بودم که عقیده داشتم حزب باید در آذربایجان سازمانهای خود را ایجاد و به این مناسبت مورد انتقاد شدید اعضای کمیته مرکزی در مسکو قرار گرفتم. در واپسین روزهای شهریور ١٣٣١ همراه قاسمی و بقراطی ماموریت یافتم که به مسکو مسافرت کنم تا هم برای شرکت در سومین سالگرد انقلاب چین به پکن برویم و هم گزارش کار حزب را به اعضای رهبری حزب که در مسکو اقامت داشتند بدهم و با رهنمودهای تازه بایران برگردیم.
در نیمه سپتامبر ١٩۵٢ بطور مخفی از مرز شمال گذشتیم و پس از ده روز از راه عشق آباد و باکو به مسکو رسیدیم. در مسکو معلوم شد که مسافرت پکن ساختگی بوده است. من همراه با قاسمی و بقراطی در ترکیب هیئت نمایندگی حزب توده ایران در کنگره حزب کمونیست اتحاد شوروی٬ آخرین کنگره ای که استالین در آن شرکت داشت شرکت جستم. پس از پایان کنگره همراه با هیئت نمایندگی از کانال ولگا – دن که به تازگی ساخته شده بود دیدن کردم و باکشتی از طریق رود ولگا به استالینگراد رفتم. در این شهر بود که ارتش سرخ و مردم زحمتکش شوروی در جنگ با ارتش فاشیست حماسه های جاودانی آفریدند و چنان ضربه ای بر پیکر نظامی هیتلر وارد آوردند که دیگر نتوانست از زیر آن قد راست کند. در این شهر و در کنار رود ولگا از تمام نقاطی که در آن نبردهای سرنوشت ساز در گرفته بود٬ دیدن کردم. بر روی ویرانه های جنگ٬ در سوی خیابانی که نام “خیابانصلح ” داشت بناهایی که به تازگی ساخته شده یا در حال ساختمان بودند سر برمی افراشتند. بر سر مزار فرزند دبیر کل حزب کمونیست اسپانیا (پاسیونارا)٬ خلبان شجاعی که در دفاع از میهن سوسیالیستی پرولتاریا جان خود را فدا کرده بود٬ به حال احترام ایستادیم.
در بازگشت از مسکو گزارش فعالیت حزب در ایران به کمیته مرکزی داده شد و بحٽ های مفصلی در باره آن به عمل آمد. اکنون موقع بازگشت به ایران و ادامه فعالیت حزبی درون کشور بود. موضوع را با رفقای شوروی مطرح کردم و از آنها خواستم امکان بازگشت ما (من و رفیق قاسمی) را فراهم آورند ولی آنها به درخواست ما پاسخ منفی دادند به این عنوان که “ما نمیخواهیم که شما را تحویل زندان مصدق بدهیم” من توضیح دادم که سفر ما بی خطر است٬ ما میتوانیم بدون مشکلی به تهران برسیم جواب آنها منفی بود.بعدها در پلنوم چهارم معلوم شد که قبل از عزیمت ما به شوروی هیئت اجرائیه حزب جلسه ای بدون حضور من (و قاسمی) تشکیل داده و از طریق بقراطی برای دادمنش پیام فرستاده که از بازگشت من (و قاسمی) به ایران جلوگیری شود. هر چه فکر کردم علتی برای این کار بیابم راه به جایی نبردم.
پس از آنکه معلوم شد راه بازگشت نیست پیشنهاد کردم که در مدرسه عالی حزبی در مسکو به تحصیل بپردازم. با آن موافقت شد و من از سال ١٩۵٣ تا ١٩۵۵ به تحصیل اصول فلسفه و اقتصاد مارکسیستی و تاریخ جنبش کمونیستی جهانی و تاریخ حزب کمونیست شوروی پرداختم. پس از پایان تحصیل مرا برای کار در رشته بیولوژی (رشته خودم) به یکی از انستیتوهای مسکو فرستادند. یکسال در آنجا به تحقیق پرداختم و نتیجه کار خود را به صورت مقاله نسبتا مفصلی در جمع انستیتو خواندم. رئیس انستیتو که هوادار مکتب بیولوژی شوروی در آن زمان بود که کسانی مانند آکادمیسینهای لیسنکو و خانم له ٽه شینکا بر آن حکومت میکردند٬ بدیهی است که از چاپ نوشته من که خلاف جهت نظریات حاکم بر بیولوژی شوروی بود امتناع ورزیدند.
یکسال کار در انستیتو برای من بسیار گران تمام شد. درخواست کردم که برای ادامه تحصیل مرا به آکادمی علوم اجتماعی بفرستند. موافقت شد و من سال ١٩۵۶-١٩۵٧ را در آکادمی به تحصیل مشغول شدم.
در تابستان ١٩۵۶ در پلنوم چهارم وسیع حزب که در آن قریب هشتاد تن از کادرهای حزبی شرکت داشتند به عضویت اجرائیه هفت نفری انتخاب شدم و از نخستین روز سال ١٩۵٨ در آلمان شرقی اقامت گزیدم. مقر هیئت اجرائیه در لایپزیک بود و من تا پایان سال ١٩۶۵ در این شهر گذراندم.
در گذشت استالین در مارس ١٩۵٣ سراسر اتحاد شوروی را در غم و اندوه فرو برد. میبایست در مسکو بود و دید که چگونه مردم مسکو در خیابانها دستمال بدست در مرگ استالین اشگ میریختند. هیئتهای نمایندگی احزاب کمونیست در کنار جنازه استالین ساعتها به عنوان گارد احترام ایستادند. من نیز در جمع نمایندگی حزب دو سه بار ادای احترام کردم.
در سالهای ١٩۵۴-۵۵ در محیط تحصیلی مدرسه حزبی و در خوابگاه که من در آن سکنی داشتم پدیدههایی غیر عادی احساس میشد. عکسهای استالین را از سالنها و از اطاقها پائین میاوردند. در اطاق من آنرا بر نداشتند ولی رابطه اش را با دیوار سست کردند. روزی عکس از دیوار افتاد و درهم شکست. کسانی که گفته میشد که منسوب به کا.گ.ب. اند مجسمه های استالین را برمیداشتند. در مدرسه حزبی آٽار استالین از دسترس دور شد وفقط در کتابخانه ممکن بود آنها را مطالعه کرد. به تاریخ حزب دستبردهایی زده میشد٬ از آن انتقادهایی بعمل میامد٬ در آن تغییراتی داده میشد که همه در جهت بی اعتبار کردن استالین سیر میکرد. بیاد دارم در سال سوم مدرسه معلم تاریخ حزب از صنعتی شدن کشور در دوران انقلاب سخن میگفت٬ در آن میان این گفته را بر زبان آورد: “اگر بگوییم نقشه استالینی صنعتی کردن کشور٬ گرفتار کیش شخصیت شده ایم٬ باید گفت نقشه لنینی صنعتی کردن کشور”. شلیک خنده از تمام سالن درس برخاست٬ اما معلم بیچاره ما مامور بود و معذور. در کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد شوروی به گزارش مخفی خروشچف به کنگره اشاره میشد که کسی از آن اطلاعی نداشت. بعد این گزارش مخفی برای اولین بار از مطبوعات آمریکا سر در آورد که بسیار در خور تامل است. اینها همه نمیتوانست مایه خشنودی باشد. نظریات تئوریک در گزارش علنی بیستم این احساس را برمی انگیخت که در جهان بینی رهبران حزب و دولت شوروی دگرگونی هایی رخ داده است که جوهر آنها دوری از مارکسیسم – لنینیسم و از سوسیالیسم است. به راه مسالمت آمیز انقلاب و تحصیل قدرت سیاسی از راه انتخاب پارلمای چیزی جز صرفنظر از انقلاب نبود. “همزیستی مسالمت آمیز” سازش احزاب کمونیست را با بورژوازی موعظه میکرد که در ایران به صورت همکاری با رژیم شاهنشاهی در آمد. هر چه زمان پیش میرفت٬ رهبران شوروی بیشتر از سوسیالیسم و از مارکسیسم لنینیسم فاصله میگرفتند. من هیچگاه با این تحولات از در موافقت در نیامدم. ابتدا در پرده و سپس علنا به مخالفت با آن برخاستم و به همین علت در آغاز ١٩۶۵ در پلنوم یازدهم از عضویت در کمیته مرکزی اخراج شدم. من نمیتوانستم از مبارزه به خاطر آرمانی که به آن ایمان داشتم دست بردارم و این مبارزه در شرایط مهاجرت در اروپای شرقی امکان نداشت. با تماسی که در آلمان غربی با سازمان انقلابی حزب توده که به تازگی تاسیس شده بود گرفتم روز اول دسامبر همان سال٬ بطور غیر قانونی از مرز آلمان شرقی (برلن) عبور کنم و به برلن غربی و از آنجا به آلمان غربی بروم. در غرب من نه گذرنامه ای داشتم و نه اجازه اقامت. روزهای سختی را از سرگذراندم و گاهی تا سرحد مرگ پیش رفتم ولی مبارزه را ادامه دادم.
عوامل حزب توده و شوروی که در رهبری سازمان انقلابی جایی برای خود دست و پا کرده بودند پس از مدت چند ماه مرا از این سازمان اخراج کردند٬ اما وضع مساعدی پیش آمد و مبارزه در سازمانی به نام “سازمان مارکسیستی – لنینیستی توفان ادامه یافت که اندکی پیش از پیروزی انقلاب بهمن به ایران منتقل شد……
از اول فروردین ١٣۵٨ تا سال ۶۴ در ایران بودم ولی اقامت من درایران امکان نداشت. در این سال به اتریش و سپس به آلمان عزیمت کردم و در آنجا مبارزه خود را ادامه دادم….. یکی از بزرگان کمونیست فرانسوی در لحظه ایکه فاشیستها او را اعدام میکردند گفت: “اگر زندگی دوباره ای یابم باز همین راه را خواهم رفت”. این سخن نغز امروز درسن ٨۰ سالگی زبانزد حال من است.