سه شنبه , ۲۰ شهریور ۱۴۰۳
برگ نخست / حزب کار ایران / جانباختگان / رفیق جانبرار روحی ــ یار زحمتکشان

رفیق جانبرار روحی ــ یار زحمتکشان

رفیق جان برار در تاریخ ٧ تیرماه ١٣٦۰ هنگامی که با تنها فرزندش از خانه بیرون می آمد٬ در شهر محمود آباد دستگیر می شود. پاسداران و مرتجعین شهر بیشرمانه برای او پرونده می سازند و اعلان می کنند که او را در بابلسر در حین فرار و با مود منفجره دستگیر کردهﺍند. رفیق بعد از ٥۰ روز که در زندان بابل بود با توطئهﯼ ساواکیﻫﺎ و مرتجعینی چون قنبری٬ موسوی٬ رحمانی و ……گویا به بهشهر برده شد و بدون حتی محاکمهﯼ فرمایشی در ٢٧ مرداد ماه ٦۰ تیرباران می شود. خبر اعدام رفیق٬ همهﯼ مردم زحمتکش و آزادهﯼ شهر و روستا را متأٽر ساخت و علیرغم این که رژیم تعهد گرفته بود که هیچ مراسمی برگزار نگردد٬ اما مردم ساعتﻫﺎ برای ورود جنازه رفیق به شهر منتظر می مانند. پاسداران مسلح و مرتجعین محلی شهر را محاصره کرده و حکومت نظامی را دو چندان می کنند و وقیحانه از دفن رفیق در گورستان شهر جلوگیری به عمل آورده و بالاخره مجبور می شوند پیکر له شدهﯼ رفیق جان برار را در حیاط  خانهﺍش دفن کنند که این خود کینه و نفرت مردم را از این همه جنایات برانگیخت.

روستائیان و مردم شهر و همهﯼ آنهائی که زندگی سراسر مبارزهﯼ این رفیق را می شناختند از سایهﯼ شوم اختناق پاسداران مسلح و فالانژها نهراسیده و به خانهﯼ رفیق می آمدند و احساس همدردی می کردند.

رفیق جان برار در سال ١٣٢٧ در یک خانوادهﯼ دهقانی در شهر محمود آباد به دنیا آمد. بعد از اخذ دیپلم وارد دانشکده علم و صنعت شد و در رشته مهندسی مکانیک فارغﺍلتحصیل گشت. بعد از مدتی در شرکت نفت اهواز به عنوان دبیر هنرستان مشغول به کار شد. مدت ٥ سالی که در هنرستان تدریس می کرد٬ لحظهﺍﯼ از آگاه کردن هنر جویان غافل نبود و از این رو بارها ساواک او را تعقیب و آزار کرد. در سال ١٣٥٦ در اٽر فشار ساواک از کار خود استعفا کرد و به زادگاهش برگشت. او بعد از چندی در هنرستان آمل مشغول تدریس  شد. در اینجا هم پیوسته هنرجویان را تشویق به مبارزه علیهﯼ رژیم مزدور شاه می کرد و بین آنها مخفیانه کتاب پخش می نمود. به همین خاطر چهرهﺍﯼ دوست داشتنی در بین معلمان و محصلین بود. رفیق ازسالﻫﺎ قبل تشکیلات “توفان” را به خوبی می شناخت و آرزوی قلبیش این بود که روزی به آن بپیوندد و سرانجام در اوایل سال ٥٧ رفیق جانبرار روحی به حزب پیشتاز طبقهﯼ کارگر٬ به حزب کار ایران (حزب کمونیست کارگران و دهقانان سابق) پیوست.

رفیق پس از پیوستن به صفوف حزب با شور و شعفی وصف ناپذیر به اجرای وظایف حزبی که همان آزادی طبقهﯼ کارگر و زحمتکشان ایران است٬ همت گماشت. با اوج گرفتن مبارزات خلق قهرمان علیهﯼ رژیم مزدور شاه٬ بنا به رهنمود حزب٬ رفیق جانبرار برای آگاه و متشکل کردن دهقانان به روستاهای اطراف محمود آباد رفت و با تشکیل کمیتهﯼ تحقیق و نشاء به کمک دهقانان شتافت. همه جا با صبر و حوصله که از خصوصیات بارز این رفیق بود برای دهقانان صحبت می کرد و در متشکل شدن دهقانان و تشکیل شورا و مصادرهﯼ زمینﻫﺎﯼ فئودالی و افشای ستمی که از سوی فئودالﻫﺎ و سرمایهﺪارن بر دهقانان می رفت٬ نقش بسزائی داشت. تلاشﻫﺎﯼ رفیق بی ٽمر نماند. در چندین روستا شورا به وجود آمد و در چندین مورد هم دهقانان به حقوق خود دست یافتند.

رفتق جانبرار در زمان حکومت نظامی بختیار مزدور به ایجاد کتابخانه که در نوع خود اولین کتابخانهﯼ شهر محمود آباد بود همت گماشت. اما واپسگرایان و مترتجعین بعد از انقلاب مغول وار آن را به آتش کشیدند و خود او مدتﻫﺎ تحت تعقیب پاسدارن و فالانژهای شهر بود. رفیق بر طبق رهنمودهای حزبش مبارزه را علیهﯼ امپریلیسم آمریکا و سوسیال امپریالیسم روس و ایادی آنها و هم چنین برای دفاع از دستاوردهای انقلاب بهمن سرسختانه به پیش برد. به خصوص پس از حملهﯼ رژیم متجاوز عراق به خاک میهن ما که حزب ما به حق آن را توطئهﻫﺎﯼ امپریالیستﻫﺎ ارزیابی کرد٬ با تمام توان در مقابل این تجاوز ایستادگی کرد و برای اٽبات حقانیت دفاع از میهن دست به تبلیغات شدیدی زد. رفیق در روستاها با بیانی ساده دهقانان را تشویق به مبارزه می نمود و به موازات آن توطئهﻫﺎﯼ ایادی امپریالیسم را افشاء می نمود.

رفیق خود را در غم و شادی روستائیان شریک می کرد و کمک و همدردی با آنها را وظیفهﯼ خود می دانست به طوری که در کار نشاء و وجین به روستاهای مختلف می رفت  و چه روزهای پیاپی خستگی ناپذیر دوشادوش دهقانان کار می کرد و حتی تا آخرین سال زندگیش در نشاء و وجین کمک به دهقانان را دریغ نداشت. روستائیان محمود آباد به خوبی او را می شناختند. همه او را دوست داشتند و از سادگی و مهربانی و از عشق عظیم او به خودشان صحبت می کردند.

اعدام ناجوانمردانهﯼ رفیق جانبرار٬ پرچم خونین حزب طبقهﯼ کارگر٬ حزب کار ایران را خونین تر ساخت و عزم ما را در امر رهائی زحمتکشان از یوغ ستم و استٽمار برای ایرانی آباد و آزاد٬ استوارتر ساخت.

 

تو آوای ما٬ ره در گذر کن

برو گرد جهان سیر و سفر کن

ببین بر زخم عالم مرهم ما

ببین بر گیتی پرچم ما

که موج است و خونین است و افشان

چو مشعل روشن و دائم فروزان

 

 

مردم و شهادت رفیق جانبرار روحی

(گزارشی از رفقای محمود آباد)

 

در تاریخ ٢٧ مرداد ٦۰ گلی از توفان خلق برچیده شد. آری در سحرگاه ٢٧ مرداد شهید جان برار روحی ( این شاگرد والای رفیق قدرت فاضلی) جانش را فدای خلق و آرمان والای خود کرد و تا آخرین لحظه مقاومت و ایستادگی از خود نشان داد و لب فروبست و اسرار خلق را برای دشمن بازگو نکرد و پرچم حزبش را با افتخار بالا نگاه داشت.

رفیق جان برار دربارهﯼ مردادهای زندگیش چنین می گفت:

 

» همهﯼ مردادهای بعد از انقلاب را یا در حال جنگ و ستیز و یا در حال فرار از دست مرتجعین به سر بردم. «

 

. و بالاخره در مرداد ماه بود که گلولهﻫﺎﯼ ارتجاع قلب قهرمانمان را شکافت و قلبی را که عمری در راه آرمان والای زحمتکشان و پیروزی آنان می تپید٬ از جمع مردم گرفت.

خبر اعدام روز بعد در روزنامهﻫﺎ چاپ شد و به گوش ما رسید. به دنبال جسد به شهر بهشهر رفتند و حدود ساعت ٥/٨ شب بود که جسد شکنجه شدهﯼ رفیقمان را آوردند و از خانوادهﯼ شهید تعهد گرفتند که هیچ گونه مراسمی برگزار نکنند و در گورستان مسلمین دفن نشود و تصمیم بر این شد که شهید در حیاط خانهﺍش دفن شود. مردم از هر نقطه در حیاط خانهﯼ شهید اجتماع کردند. با این که گفته بودند که کسی نباید در آنجا اجتماع کند ولی در حیاط جائی برای ایستادن نبود. زن و مرد گریه می کردند و بر سر و روی خود می کوفتند و هر یک از شهید و کارهایش صحبت می کردند. رفیق را بر زمین گذاشتند و مردم هر یک بر سر و رویش بوسه می زدند و خاطرات خوشی را که از او به یاد داشتند بازگو می کردند. از مهربانیش٬ از فداکاریش٬ از شجاعتش و از رفتار درست و با وقارش صحبت می کردند. رفیق را شبانه دفن کردند. مردم در سر کوچهﻫﺎ و دم در خانهﻫﺎ از او صحبت می کردند و ناله و زاری می کردند٬ انگار عزیزترین فرد خود را از داست داده بودند. با یکدیگر در این مورد صحبت می کردند که او چکار کرده که او را کشتهﺍند؟ نه جنایتی مرتکب شده٬ نه دزدی کرده و نه هیچ کار خلاف دیگری انجام داده. ما جز مهربانی، خوبی و محبت چیز دیگری از او ندیدهﺍیم. همسایگان رفیق برای او لباس سیاه پوشیده بودند٬ با این که از طرف سپاهیان جلاد گفته بودند هیچگونه مراسمی نباید برای شهید گرفته شود و با همه شایعاتی که سرسپردگان انحصارطلبان در سطح شهر پخش کرده بودند مبنی بر این که دم در خانهﯼ شهید پاسدار هست و اسمتان را می نویسد٬ مردم دسته دسته هر روز برمزارش می آمدند و از پاکی و صداقتش سخن به میان می آوردند. می آمدند و عکسی از او می خواستند تا یادگاری برای خود نگهدارند. حتی از دورافتاده ترین دهات به خانهﯼ شهید می آمدند و از خوبیﻫﺎیش تعریف می کردند. زنی می گفت: “روزی گاوم را دزدیده بودند٬ او با من برخورد کرد و وقتی دید که من ناراحت هستم برایم گاو دیگری خرید و آورد”. شخص دیگری می گفت: “من خانه سازی داشتم و او از نظر مالی خیلی به من کمک کرد تا خانهﺍم را درست کردم”. زنی آه و ناله کنان می گفت: “من دوماه اجاره خانه ام عقب افتاده بود و پولی برای پرداخت آن نداشتم و با اینکه آشنائی با او (رفیق) نداشتم ولی او به من کمک کرد تا اجارهﺍم را پرداخت کنم”.

افراد زیادی می آمدند و می گفتند: “در زمین ما برای نشاء و وجین می آمد و به ما کمک می کرد”. دیگری می گفت: “من به بیماری سختی مبتلا بودم و او به من کمک کرد و مرا برای درمان به دکتر رساند”………

همهﯼ این مسائل بازگو کنندهﯼ عشق بی اندازهﯼ او به خلق بود٬ عشق به زحمتکشانی بود که تمام طول زندگی خود را با درد و رنج گذارنده بودند٬ عشق به مردمی که به خاطر آنها جان خود را فدا کرد. در میان سپاه در مورد کسانی که می آمدند و می گفتند که شهید جان برار برای ما کاری انجام داده است و از خوبیﻫﺎیش و فداکاریﻫﺎیش تعریف و تمجید می کردند٬ میگفت: “اینان (مردم) اجیر شده هستند و پول می گیرند و وظیفه دارند که برای این  شخص تبلیغ کنند”. آنها با این وسیله سعی در تحریک مردم داشتند که دیگر مردم برای رفیق جان برار تبلیغ نکنند. اینان (سپاه و …) با هر وسیلهﺍﯼ و امکانی سعی داشتند رفیق را در میان مردم بد جلوه دهند ولی زهی خیال باطل! که رفیقمان آن چنان کارهایش در دل مردم نشسته است که این دست و پا زدنﻫﺎﯼ رژیم هیچ سودی ندارد.

جان برار

 

آه٬ جان برار !

به آرمان حزب کار قسم

کز قطره قطره خون تو

جان براری تازه                   سر بر خواهد کرد:

قطره قطره خون تو باید جمع گردد

                                     وانگهی دریا شود.

آه٬ ای جان برار !

خلق قهرمان ما

با دریای خون خود

پاک خواهد کرد کشور ما را     از پلیدی ها

هنگام که طفل کوچک تو

بزرگ جان براری دیگر شود

هنگام که پرولتاریای ایران

تحت هدایت حزب کار خود

ناانسانﻫﺎ را بروبد از زمین٬     آن زمان

همه با هم فریاد می زنیم:

خون جان برارها: خون خلق٬ در رگﻫﺎیمان

در رگﻫﺎیمان می جوشد

که سرب داغ جلادان را          به سخره می گیرد

آه ٬ ای جان برار!

به آرمان حزب کارمان قسم

که وفای به عهد را

با رنگ سرخ خون خود         همچون تو

بر پهنهﯼ سرخ تاریخ

با قلم تودهﻫﺎﯼ مبارز

حک خواهیم کرد

و یاد تو و یاران را              بلند آوازه خواهیم کرد

ما پاسداران آرمان توائم٬

آرمان حزب پرولتاریا.

ما پاسداریم خلق قهرمان ایران را

و پاسداریم فرزند کوچک تو را

تا جان برار دیگری شود        برای حزب پرولتاریا

تا راه پویای تو را

همچون پویندگان با ایمان

همچون تو فرزند کارگران

و همچون داریوش و نبی و …..بپیماید.

زنده حزب ما

زنده باد پرولتاریا و خلق قهرمان ما

“چرا این گونه باغ زندگی

                                        از گل تهی گردد”

****************************************

زندگی هر چند شیرین است

زندگی هر چند نوشین است

و اما بندگی و بردگی ننگ است

و باید بندهای ظلم و استٽمار را از هم گسست

اگر چه جایگاه ما شود زندان

و یا چوبهﻫﺎﯼ دار

 

 

***************************************

 

 

سلام ای نوگلان باغ

سلام ای پرپر از بیداد دژخیمان

سلام ای یاوران صبح

اگر چه دیو استبداد

ز خشمش کف به لب دارد

وگرچه دشمن زخمی

خیال حملهﻫﺎ دارد

ولی آنان که با ما عهدها بستند

و آنان که وفا کردند و نشکستند

و قامت را به چوبهﻫﺎﯼ دار به سپردند

و زیر بارش رگبارها مردانه آزادی صدا کردند

یادشان در خاطرهﯼ آزادگان

همواره جاوید است

همواره پابرجاست

و راهشان پاینده و برپاست

خون سرخ این شهیدان

پرچم فردای ماست

قلب خونین و هزاران پاره شان

رهنمای ماست

زنده باید بود

از برای رفع استبداد

و از برای انتقام این شهیدان

زندگی را دوست باید داشت.

بهروز ٥/٥/٦۰

Print Friendly, PDF & Email