این قامت رشید به خون تپیده
این نوگل پرپر شده
این یار خاطر جعفر نژاد دلاور
رفیق نادر رازیست
که اینک در توفان سرود و حماسه ها
حماسه می آفریند
این یل خراسان٬ سلف ابومسلم و سربداران و پسیان
این رفیق نادر رازیست
که در سیاهی شب ایران
از آسمان غمزده و پرستاره ما فرو افتاده است
کسانی که تاریخ را به پیش می برند تودهﻫﺎﯼ میلیونی رنج و کار هستند و این نیروی رزمنده را هیچ خاموشی نیست. اما گاه کسانی پیدا می شوند که با زندگی خویش تاریخ می نویسند و مرگشان نیز نقطهﯼ سرخی در تاریخ است. رفیق نادر رازی نیز از آن جمله افراد بود.
رفیق نادر رازی زندگی سیاسی خویش را از اوایل سال ٥٦ با آشنائی با متون مارکسیستی ــ لنینیستی و مطالعهﯼ آنها آغاز نمود٬ اهتمام وافر وی در شناخت علم قوانین تکامل جامعه بزودی وی را به یک کادر ورزیدهﯼ سیاسی و آگاه مبدل نمود٬ آن چنان که با آغاز سال ٥٧ سال خونین انقلاب٬ رفیق از چهرهﻫﺎﯼ فعال و به مٽابهﯼ یک نیروی زوال ناپذیر شناخته شد. پخش اعلامیه٬ روشنگری در میان تودهﻫﺎ سازماندهی تظاهرات٬ تسخیر شهربانی و ……. رفیق را برای جذب خصائل یک رهبر نوین برای تودهﻫﺎ و برای بعدها آماده ساخت. رفیق بعد از انقلاب همکاری خویش را با گروهﻫﺎﯼ چپ آغاز نمود و سپس به همت وی و چند تن دیگر انجمن فعالیت مشترک دانشجویان و دانش آموزان بجنورد تشکیل شد. وی از همان ابتدا علیهﯼ حزب تودهﯼ مزدور موضع گیری قاطعی داشت. سختگیری و تأکید او بر روی نقطهﯼ نظرات سیاسی خویش و به علاوه بیانات منطقی و برندهﯼ او در مقابل تمامی اپورتونیستﻫﺎ باعٽ شد تا او حزب پر افتخار کار ایران (توفان) را به عنوان تشکیلات پرولتاریائی ایران بپذیرد و اندکی بعد رفیق نادر به همراه سایر رفقا به تاریخ اردیبهشت سال ٥٨ کمیتهﯼ ولایتی بجنورد را پایه گذاری کرد و از آن پس است که زندگی حزبی رفیق آغاز می گردد. رفیق نادر از فهم سیاسی بسیار و توانائی فراوانی در تبلیغ و ترویج و جلب افراد برخوردار بود. هم اکنون بسیاری از رفقای ما زندگی حزبی خویش را مدیون تلاشﻫﺎﯼ پیگیرانهﯼ رفیق در توضیح مارکسیسم ــ لنینیسم و مواضع حزب می باشد.
رفیق معتقد بود که یک کمونیست باید بتواند با خصوصیات تودهﻫﺎﯼ کارگر از نزدیک آشنا گشته و زندگی و کردار را نمونهﯼ زندگانی یک کارگر آگاه و انقلابی گرداند و او که کارگر جوشکار بود و از بام تا شام با این طبقه سرو کار داشت٬ توانسته بود تمامی استعدادها و خصلتﻫﺎﯼ عالی این طبقه را در خویش جمع گرداند. او کارگری بود که توانسته بود در تشکیل بسیاری سندیکاهای کارگری مؤٽر باشد. پشتکار رفیق در ایجاد و گسترش تشکیلات کارگری که باعٽ نمایشات با شکوه اول ماه مه در بجنورد گردید و هنوز هم بسیاری از کارگران بجنوردی سخنان دلنشین رفیؤ نادر را به گوش دارند که آنها را به اتحاد و تشکل و مبارزه برای برقراری حکومت زحمتکشان فراخواند. رفیق بر این اعتقاد بود که “اگر رفیقی بخواهد به عنوان یک کارگر شایستگی خود را در میان کارگران نشان دهد باید از عهدهﯼ کارهای سنگین برآید و با زندگی بیامیزد تا آنها را آگاه به منافع طبقاتی خویش نماید.”
با فرارسیدن جنگ ایران و عراق رفیق نادر بنا بر رهنمود حزب داوطلبانه رهبری یکی از گروهﻫﺎﯼ اعزامی به جبههﯼ جنگ برای دفاع از میهن را بر عهده گرفت و با اعتقاد به این که “حزب ما باید هر چه بیشتر در صحنهﯼ مبارزات اجتماعی شرکت کند و تا تاریخ زندگی سراسر مبارزهﯼ حزب٬ با قهرمانیﻫﺎ و دلاوریﻫﺎﯼ ما نگاشته نشود٬ ما نم یتوانیم در میان تودهﻫﺎ جای واقعی خویش را بیابیم و از حمایت آنان برخوردار گردیم.” رفیق دوماه تمام با ایٽارگریﻫﺎﯼ بسیار برای دفاع از سرزمین رنج و کار کوشید.
رفیق نادر رازی در ٢١ خرداد ماه ١٣٦۰ به اتهام شرکت در تظاهرات با شکوه مردم بجنورد در دفاع از آزادی به همراه ١١ تن دیگر دستگیر و در زندانﻫﺎﯼ بجنورد و شیروان زندانی شد. رفیق چهارماه و ١۰ روز در زیر شکنجه طاقت فرسای رژیم حاکم بر ایران مقاومت کرد.
رفیق نادر به همراه سایر زندانیان به مدت یک هفته برای اعتراض به رفتار ددمنشانهﯼ پاسداران اعتصاب غذا نمودند. رفیق به خاطر این اعتصاب و شکنجهﻫﺎﯼ پاسداران خونریزی معده کرد و به بیمارستان منتقل شد. پس از آن زندانیان را به زندان وکیل آباد مشهد منتقل نمودند. رفیق تا واپسین لحظات حیات از داخل زندان با پیامﻫﺎیش رفقایش را تشویق به پایداری و ادامهﯼ مبارزات برحق حزب می نمود.
یکی از رفقای هم بندش چنین از او یاد می کند:
“از لحظهﯼ اول دیدار٬ همه تجربه بود و عشق و ایمان٬ همه درس بود٬ درسﻫﺎئی از ٢١ بهار زندگیش در زحمت و رنج که بیدریغ به دیگرانش می بخشد. چه خوشبخت رفقائی که با او بودند پیش از من و همه حسرتم از آن بود که چرا زودتر ندیدمش و کینهﺍم افزون که جلاد از وحشت٬ با وحشت٬ خون سرخش را بر بیابان سرد و ساکت فروپاشید و جشن گرفت. رفتن سرخ نهالی که همهﯼ جنگل بود٬ و غافل از این نهال سرافراز که چه دانهﻫﺎ که نگاشت؟ چه ٽمرهﻫﺎ که نداد؟ خون گرمش! همه دوستش داشتند به خاطر انسانیتش٬ به خاطر ایمانش٬ به خاطر تسلطش بر لحظهﻫﺎ٬ و چه راستین و عاشقانه ایستاد که هرگز هیج حرکت وحشیانهﯼ دژخیم غافلگیرش نکرد و هیچ تلاش و تمهید مذبوحانهﯼ دژخیم خامش نکرد. چنان سریع و روشنگرانه شرایط را تحلیل و اصولی ترین راه را پیشنهاد می کرد که هیچ کس را یارای مخالفت نبود. در تشکیلات زندان روح و جوهر زندگی بخش بود. با رفیق و همراه با وفایش اصغر که همه آرامشش را می ستودند و از افتادگی و رفعت قلبش سخنها بود”.
این دو رفیق چنان در زندان زنده بودند که مرگشان نیز همهﯼ زندگی بود. خوب به خاطر دارم روزهای اول آشنائی با آنها را که رفیق نادر چگونه برای فریب دژخیمان مزدور آدلف خمینی بسیار کم آفتابی می شد و دائماً در سلول خود همراه رفیق اصغر مشغول مطالعهﯼ قران و کتب دیگر مذهبیون بود. و روزی که برای اولین بار به “دادگاه انقلاب” اعزام شدند و ما دیگر رفیق اصغر را ندیدیم٬ نزد من آمد و دفترچه کوچکی را همیشه همراه خود داشت به من داد و بعدها دیدم که در این دفترچه لیست آیاتی ا ز قران است که او برای بحٽ با مذهبیون٬ آنها را جمع آوری کرده بود و هنگامی که ضعف خودم را در فلسفه برایش گفتم بلافاصله از فردای آن روز با تهیهﯼ چند کتاب از کتابخانه برای من و چند تن دیگر که شیفتهﯼ بیان گرم و شیرینش بودیم٬ کلاس آموزش فلسفه گذاشت و چه چیزها که در این مدت نیاموختیم؟………
چه قلب بزرگ و گرمی داشت این رفیق نادر. و چقدر با رفتنش قلبﻫﺎ به کینه طپید چون قلب من.
پس از اعدام دستهﯼ اول رفقای بجنورد٬ برای شناساندن آنها به سایر زندانیان و به خاطر علاقهﯼ شدیدش به رفقا به هر بهانهﺍﯼ از آنها یاد می کرد و آن کاری را که ارگان مرکزی می بایست در بیرون انجام دهد٬ او در درون عمل می کرد و آنجا بود که من برای اولین بار با فداکاریﻫﺎ و ایمان و عشق این رفقا آشنا شدم و امروز نیز هر گاه سرود توفان را زمزمه می کنم٬ تمامی وجودم بیاد او و سخنانش دربارهﯼ رفقای بجنورد می لرزد.
پس از اعدام رفیق اصغر پهلوان و دیگر رفقای بجنورد٬ اندوه پنهانی بر او مستولی گشته بود و باعٽ می شد که این رفیق در اوج حملات وحشیانهﯼ دشمن خلق بر پیکر استوارش در فکر حزبش باشد و آیندهﯼ آن. در فکر رفقای خویش بود و همه گونه خطری را به جان می خرید تا با جمله حتی رفع خطر از وجود رفقا کند و هنگامی که جلاد نیمه شب با لباس مبدل به سراغش آمد و برای آخرین بار تهدید کرد و رفت٬ او خونسرد و آرام در وصیت نامهﺍش نوشت:
افتخار می کند که سرباز کوچکی از ارتش بیکران زحمتکشان بوده٬ افتخار می کند که در حزب آهنین کار آموزش دیده و در صفوف آن به مبارزه با ارتجاع و سرمایهﺪاری ضد بشر پرداخته است. و تقاضا کرد که هدیهﺍش را٬ خون سرخ و گرمش را زحمتکشان همه دنیا بپذیرند.
…..آخرین روز نیز همه شور و غوغا بود٬ چه اشکﻫﺎ که بدن داغش از کینه را خیس نکرد و من تنها و مبهوت به او که آخرین گامﻫﺎ هستیش را مردانه و استوار برمی داشت٬ می نگریستم و فقط نگاهی و بدرودی و تنها سخنی که: “یادت باشد ما می رویم ولی شما باید ادامه دهید” و رفت٬ گرم و خونین و من باز هم او را نگریستم و خواندم:
مرغان پرکشیدهﯼ توفان که روز مرگ
دریا و موج و صخره برایشان گریستند”
و چنین بود که رفیقمان را به بیدادگاه رژیم جلاد سپردند. رفیق نادر رازی در بیدادگاه رژیم از ایدئولوژی خود٬ از خط مشی خود و از مردم ستمدیدهﯼ ایران دفاع نمود. رفیق خطاب به رئیس بیدادگاه چنین گفت: “مبارزهﯼ ما و شما دنیای نو و کهنه است. تاریخ تودهﻫﺎ و مبارزات طبقاتی به ما آموخته است که کهنه زوال یابنده و نو پیروز است. شما حافظ نظام کهنه هستید و به خیال خودتان با تیرباران من و امٽال من خواهید توانست چند صباحی به حکومت ننگین خود ادامه دهید. آیا رفقای من داریوش انصاری٬ مسعود نائینان٬ اصغر پهلوان و شاهرخ اسفراینی که مرداد و شهریور به دست دژخیمان شما تیرباران شدند٬ با شما مبارزه مسلحانه کرده بودند؟ خیر٬ آنها اسلحه نداشتند ولی در عوص یک چیز قوی تر از اسلحه داشتند و آنهم افکار مترقی و نوین آنها بود٬ آنها طرفدار روشنائی٬ طرفدار خورشید٬ یعنی طرفدار زحمتکشان٬ آنها صاحبان واقعی جهان بودند. آنها با تاریک اندیشی و با ظلم و ستم مبارزه می کردند. آنها دشمنان واقعی و سرسخت امپریالیستﻫﺎ بودند.”
اتهام رفیق نادر دفاع از آزادی٬ عشق به مردم زحمتکش و ستمدیدهﯼ ایران و جهان و دفاع از استقلال میهن عزیزمان ایران و عضویت در حزب پر افتخار کار ایران (توفان) بود.
رفیق نادر از خود دفاع نمی کرد٬ او از آرمانﻫﺎﯼ حزبش و مردم ستمدیدهﯼ ایران دفاع می نمود. در بیدادگاه رفیق نادر و ٧ تن دیگر از زندانیان انقلابی بجنورد از جمله رفیق اصغر پهلوان محکوم به اعدام شدند. حکم در مورد آنان اجرا شد.
رژیم دیکتاتوری حاکم اعدام را به مدت ٥۰ روز اجرا نکرد تا با فشارهای روحی و جسمی بتواند عزم آهنین رفیق ما را در هم شکند. رژیم دو راه در مقابل رفیقمان گذاشت. این دو راه یکی اجرای حکم تیرباران و دیگری آمدن به تلویزیون و خیانت به آرمان خلق و “آزاد” شدن. رفیق نادر جواب رژیم را از اولین روز محکومیت داده و گفته بود که من تیر باران را انتخاب می کنم چون که مرگ با افتخار را بر زندگی ننگین که توأم با خیانت به خلق باشد ترجیح می دهم.
رفیق نادر وقتی رفقای حزبی را بدورد گفت در وصیت خود پیام داد که “جسد مرا به کوه های بجنورد کنار رفقایم داریوش و مسعود به خاک بسپارید تا رفقای حزبیم در هر زمانی که به کوه می روند مرا بیاد بیاورند.” و در وصیت خود به همه اطمینان داد٬ “حزب ما چه من باشم و چه نباشم عادلانه خود را تا محو کامل امپریالیسم و ارتجاع و تا تحقق جامعهﯼ بی طبقه ادامه خواهد داد.”
رفیق نادر در میدان تیرباران محکم و استوار فریاد سرخ را در شعار مرگ بر امپریالیسم٬ مرگ بر ارتجاع جاری ساخت و در خون پاک خویش غلطید. اما سرخی این شقایق خونین در آسمان آبی پایدارتر از همیشه بجاست.
این خون سرخ نادر است که در نبض ها می تپد و این رزم سرخ نادر است که در بستر حزب جاریست تا موج خلق را به حرکت در آید و بساط امپریالیسم و مرتجعین را برچیند. نام رفیق به عنوان سمبل آزادی٬ سرلوحهﯼ شرف و پاکباختگی در دفتر حزب ما ٽبت گشته است.
وصیت نامهﯼ
رفیق نادر رازی
با درودهای فراوان به طبقهﯼ کارگر و تودهﻫﺎﯼ پرخروش خلق ایران
با سلامﻫﺎﯼ سرخ کمونیستی به رفقا و هواداران حزبی
برای من مایهﯼ بسی افتخار و مباهات است که سرباز کوچکی در خدمت سپاه بیکران کارگران و زحمتکشان هستم. برای من مایهﯼ بسی افتخار است که جزء کوچکی از ستاد پیشاهنگ طبقهﯼ کارگر ایران “حزب کار ایران” هستم. من افتخار می کنم که تحت رهبری حزب کار ایران در راه رهائی کارگران و زحمتکشان ایران از یوغ امپریالیسم و سرمایهﺪاری و در نهایت آرمان والای سوسیالیسم و کمونیسم و خوشبختی تمامی تودهﻫﺎﯼ درد و رنج٬مبارزه می کنم.من افتخار می کنم که در حزب کار ایران٬ ستاد پیشاهنگ طبقهﯼ کارگر ایران تربیت شدم و ایمان به رهائی طبقهﯼ کارگر و آرمان والای کمونیسم را آموختم.
هم چنین آموختم که چگونه بی ارزش ترین چیز٬ یعنی جانم را در راه رسیدن به این آرمان مقدس هدیه می کنم.
پیروز باد مبارزات بی امان خلقﻫﺎﯼ ایران علیهﯼ
امپریالیستﻫﺎ و سوسیال امپریالیستﻫﺎ!
پیروز باد مبارزات تودهﻫﺎ در راه دمکراسی و آزادی!
مرگ بر انحصارطلبی!
پیروز باد مبارزات طبقهﯼ کارگر علیهﯼ سرمایه داری!
زنده باد کمونیسم!