رفیق اصغر پهلوان در سال ۵٨ وارد حزب گردید. و از آنجائی که رفیقی آگاه و پرشور بود٬ هماره زندگیش را صرف حزب پرولتاریا نمود و می دانست طبقهﯼ کارگر در زمانی می تواند از فقر و بدبختی رهائی یابد که سرمایهﺪاران این دشمنان خلقﻫﺎ را نابود کرده و خود حاکمیت را در دست گیرد. رفیق به خوبی می دانست که این کار زمانی عملی خواهد شد که زحمتکشان به آگاهی کافی رسیده باشند و به همین خاطر از همان ابتدای عضویتش در حزب معتقد بود که با وارد شدن در حزب٬ باید جانانه مبارزه کرد و علیهﯼ دشمنان خلق پیگیرانه جنگید. رفیق اصغر مسئولیت فروش ارگان در شهر خود (بجنورد) را به عهده گرفت و از این طریق با تبلیغات وسیعی ماهیت جنایتکارانهﯼ رژیم را افشاء و خط مشی حزب طبقهﯼ کارگر این تنها حامی واقعی پرولتاریا را برای زحمتکشان روشن تر می کرد. اینجا بود که رفیق همیشه خاری بود در چشم دشمنان٬ همیشه تحت تعقیب مزدوران قرار می گرفت چنان که یکبار به جرم شعار نویسی دستگیر ولی با فشار حزب ما و مردم بجنورد از زندان آزاد گردید. رفیق اصغر به هنگام ترک زندان با سماجت از پاسداران وسائل شعارنویسی خود را پس گرفته و گفت “از امشب دوباره کارم را شروع می کنم”.
سپس در سال ۵٩ توسط حزب برای اعزام به شهرهای جنگ زاده آماده گشت و مشتاقانه رهسپار شهرهای جنوب شد و تا آخرین لحظات با کوشش و جدیت به انجام امور خویش و رسیدگی به مردم جنگ زده پرداخت.
رفیق پهلوان به دلیل اصرار برای حفظ دمکراسی و مقابله با پاسداران در خیابانﻫﺎ و …. به دلیل شجاعت بسیارش در میان مردم بجنورد چهرهﯼ سرشناس و معروفی بود و در تظاهرات ٢۰ خرداد نیز نقش بسیار فعال در دفاع از مردم در مقابل حملهﯼ چماقداران و اوباش به عهده داشت. تظاهرات مزبور که توسط پاسداران به خون کشیده شد و منجر به کشته شدن دونفر و مجروح شدن عدهﯼ بسیاری شد٬ جنایت رژیم را به عیان نزد مردم قهرمان بجنورد آشکار نمود. ولیکن ارتجاع مذبوهانه با مسخره ترین دلایل که هیچگاه ٽابت نشد٬ کشته شدن دو نفر را به عهدهﯼ رفیق ما و چندین تن دیگر انداخت.
رفیق به تاریخ ٢١ خرداد توسط دژخیمان دستگیر شد ولی در آن لحظه به راحتی می توانست از چنگ پاسداران بگریزد ولی به خاطر نجات رفقایش تصمیم گرفت خود را تسلیم کند. از آن پس نیز زندانﻫﺎﯼ بجنورد٬ شیروان و بالاخره زندان وکیل آباد مشهد را به مدت سه ماه پیروزمندانه گذراند و در اولین روزهای زندان با همراهی سایر زندانیان به دلیل رفتار وحشیانهﯼ پاسداران و شکنجهﻫﺎﯼ جسمی و روحی دست به اعتصاب غذا زد که مورد حمایت بسیاری از مردم قرار گرفته و باعٽ شد تا مادران و خواهران بجنوردیمان در دادسرای بجنورد متحصن گردند.
یکی از رفقای هم سلول رفیق اصغر رفیق نادر رازی از رفیق چنین یاد می کند:
“رفیق با آن هیکل تنومند٬ صدای نازک٬ آرامش و صفایش وقتی که خیلی ساده و آرام به وکیل بند زندان گفت که با یک جیره غذا سیر نمی شود٬بلافاصله دستور دادند که از آن روز رفیق اصغر دو جیره غذا بگیرد و او تنها کسی بود که در زندان که دو جیره غذا می گرفت و بعد از رفتنش٬ یاد او همراه با این موضوع بود. وقتی که زندانیان شنیدند که رفیق اصغر را برای اعتراف در “دادگاه اسلامی” در مقابل “قاضی شرع” و همدستانش کتک زدهﺍند٬ همه نفرتشان را بیان می کردند٬ چرا که رفیق اصغر تنها یک زندانی نبود. او خوب و مهربان بود که همه دوستش داشتند٬ پیر و جوان٬ آن قدر غمخوار دیگران بود که هیچکس پی به غم و اندوه او نبرد و در تمام مدت زندان فقط یکبار مادر علیلش را که دیگر نیست تا با یاد اصغر و یدالله عزیزش چشمان نابینایش را بر مزارشان به خون نشاند٬ توانست به دیدارش بیاید٬ آن هم چه دردناک و اندوه بار که مدتها یاد او در خفا اشک به چشمان رفیق اصغر آورد. و رفیق تنها کسی بود که این مسئله را می دانست و از ترس این که مبادا افشای این مطلب باعٽ ترحم دیگران شود تا مدتها پس از رفتن مادر رفیق اصغر با هیچکس حتی با خود رفیق اصغر در این مورد صحبت نمیکرد تا علت افزونی درد و اندوهش نگردد.
رفیق اصغر پهلوان با روحیهﺍﯼ عالی و عزمی شکست ناپذیر به هنگام محاکمه از خود دفاع می نمود. به او گفته شده بود که مرگش دست خودش است٬ یا مسئولیت جرائمش را به عهده بگیرد و یا به گردن دیگران انداخته و افرادی را لو بدهد. رفیق مصممانه تمامی “جرائمش” (افتخاراتش) را به عهده گرفت. آری٬ شرکت در تظاهرات آزادیخواهانه ٢۰ خرداد٬ دفاع از انقلابیون در برابر چماقداران و بالاخره فروش صدای رسای زحمتکشان و کارگران “توفان” نه تنها جرم نیست٬ بلکه بزرگ ترین امتیاز است که یک بلشویک می تواند با خود داشته باشد و چنین شد که رفیق به خاطر اصولیت خویش مصمم شد خون رنگین خود را هدیهﯼ انقلاب نماید. مردم بجنورد مرگ او را بسیار ناگوار تلقی نمودند. “پهلوان هم شهید شد”٬ “بجنورد پهلوانش را از دست داد٬ اما اینک خون پهلوان در رگﻫﺎﯼ همگی ما جاریست”٬ “توفانیﻫﺎ٬ پهلوانشان رفت٬ اما دلیری و اعمال شجاعانهﯼ پهلوان همش زنده مانده”٬ اینها حرفﻫﺎﯼ مردم بود.
در ١٨ شهریور ١٣۶۰ حزب ما پهلوان خود را “رفیق اصغر پهلوان” با قلبی آکنده از امید و آرزو به خلق زحمتکشان تقدیم نمود. رفیق قهرمان ما که مرگ با شرافت را به زندگی ننگین ترجیح داده بود٬ اسرار خلق را در سینه پر عشق خویش محفوظ نگهداشت و یادش تا ابد زنده ماند. جلادان دژخیم خمینی کینهﯼ حیوانی خود را با تیر خلاص از رفیق پهلوانمان ارضا نمودند. عشق خلق نٽارش باد که با امید پیروزی آنان زیست و با یاد آنان جان خود را تسلیم نمود.
رژیم خمینی به این هم بسنده نکرد و یکسال بعد از آن برادر همرزم و شجاع رفیق اصغر٬ رفیق یدالله پهلوان به همراه دو همرزم دیگر توفانی در سحرگاه ١۵ شهریور ۶١ به جوخه اعدام سپرد. مادر زحمتکش و فداکار رفقای قهرمانمان در سالمرگ شهادت اصغر و همزمان با شهادت یدالله در اٽرشوک وارده از این مصیبت جانگداز سکته کرده و درگذشت.
فرجام مبارزهﯼ کنونی ایران هر چه باشد٬ باز خون آلام زجردیدگان و شهدای ما به هدر نخواهد رفت. توفانیﻫﺎ پایهﻫﺎﯼ ارتجاع را در هم شکسته و با نیروئی دفع ناپذیر بهاری تازه و فرخنده برای خلقﻫﺎﯼ خود به ارمغان خواهند آورد.
رفیق اصغر٬ رفیق یدالله و رفقای دیگر و سایر شهدای خلق٬ سوگند به خون پاکتان٬ سوگند به ماتم مادران ستمدیده تان و سوگند به آرمان راسختان٬ ما و سایر همرزمانتان٬ تا خون در بدن داریم٬ لحظهﺍﯼ از مبارزه علیهﯼ این خون آشامان زمان درنگ نکرده و همواره پرچم خونین و ظفرنمون پرولتاریا را برافراشته خواهیم داشت.
آری٬ رفیق پهلوان٬ حماسهﯼ پهلوانیت برجای و قلب پرشورت یادگار افقﻫﺎﯼ روشن در پیش است.
یادش گرامی و راه سرخش پررهرو باد
رفیق اصغر پهلوان پیش از تیرباران وصیت کرده بود که این شعر را به مادرش بدهند.
“مادر به تو سوگند”
مادر از روبه بکن ننگ که شیرم
هر چند که در پنجهﯼ دشمن اسیرم
هر چند که افتاده زنجیر شریرم
مادر به تو سوگند که مردانه بمیرم
دشمن نتواند شکند عزم گرانم
هر چند که اکنون شده آماده جانم
مادر به تو سوگند که من بر سر آنم
در راه شرف یک نفس از پای نمانم
از ضربه شلاق شد آزرده تن من
غرق است به خونابه دل٬ پیرهن من
مادر به تو سوگند که باشد سخن من
جاوید بود پرچم خلق و وطن من