رفیق ذولفقار از کمونیستﻫﺎﯼ با سابقه بود که قبل از احیای حزب به سازمان مارکسیستی ــ لنینستی توفان پیوسته بود. او ٣۶ سال پیش در محمود آباد مازندران به دنیا آمد. دوران کودکی خود را با فقر و رنج گذراند. از همان آغاز زندگی مجبور شد که روی پای خود بایستد و همراه با کار سخت در تلاش معاش به تحصیل نیز بپردازد. او به دلیل هوش و استعداد سرشار خویش و به همت پشتکار و جدیت خود٬ علیرغم آن شرایط بد اقتصادی موفق شد که به دانشگاه راه یافته و مهندسی برق را به پایان رساند. در دوران دانشگاه به همراه رفقای قهرمان خویش رفیق قدرت فاضلی و رفیق جان برار روحی تظاهرات متعددی علیهﯼ رژیم شاه رهبری نمودند.
رفیق ذولفقار که در کورهﯼ زندگی پرمشقت خویش درس مبارزه آموخته و آبدیده شده بود٬ به جستجوی پذیرش اندیشهﯼ دوران سازی بود تا بتواند تمامی آمال و آرزوی مردم دردمندی را که خود به آنها تعلق داشت٬ پاسخ دهد. طولی نکشید که عاقبت محبوب خود را یافت و از طریق رفیق قدرت با سازمان توفان آشنا گردید و با آن وصلت نمود ــ وصلتی که تا پایان عمر پر ٽمر خویش بر تعهدات آن وفادار ماند. تمامی زندگی رفیق ذولفقار زندگی سازمانی بود. او یک کادر حرفهﺍﯼ حزب بود٬ از آن کادرهای ارزشمندی که حزب بدون آنها قادر به حیات نمی تواند باشد. او کادری بود که در رابطه با رفیق قدرت رشد یافت٬ پرورش نمود و به یک کمونیست ارزنده تبدیل گردید. او از یاران نزدیک و قدیمی رفیق قدرت بود و صادقانه تا آخرین قطرهﯼ خون خود به راه دوست٬ همرزم و آموزگار خود وفادار ماند.
رفیق ذولفقار پس از پایان تحصیلات از آنجا که نمی خواست تا به عنوان مهندس برای تأمین سود بیشتر بورژوازی فرماندهﯼ سیستم استٽمار باشد٬ علیرغم حقوق و درآمد چنین مشاغلی برای پرورش نسلی انقلابی به معلمی روی آورد و در روستاها و شهرهای شمالی کشور معلم شد. همه می دانند که چنین افرادی با چه عشقی و ایمانی معلمی را انتخاب می کنند٬ آنها نه تنها وظایف یک معلم معمولی را انجام داده بلکه به همراه آن درس انسان بودن٬ درس شهامت داشتن٬ و درس مبارز بودن را می آموزند.
رفیق ذولققار در جریان انقلاب علیهﯼ رژیم پهلوی فعالیت بسیار داشت و در جریان این مبارزات بارها تا نزدیکی مرگ پیش رفت. هر جا که تظاهراتی بود٬ هر جا که اعتراضی صورت می گرفت٬ او در آنجا حضور داشت. نقش رفیق در فعالیتﻫﺎﯼ روستائی نیز بسیار ارزنده بود. یکی از مهم ترین دستاوردهای مبارزاتی این رفیق به همراه رفیق جان برار و رفقای دیگر محمودآباد٬ برپائی شورای دهقانی در روستای “سرخه رود” از توابع محمود آباد بود.
به همت این رفقا شورای ده به وجود آمد که کنترل و ادارهﯼ ده را به دست گرفت٬ زمیندار بزرگ ده متواری شد٬ ویلا٬ انبار ذخیره٬ لوازم کشاورزی و زمینﻫﺎﯼ او به نفع مردم در اختیار شورا قرار گرفت. رفقای ما در آنجا به کمک دوستان و هواداران پزشک خود یک درمانگاه برای مردم زحمتکش و یک داروخانهﯼ کوچک به وجود آوردند که برایگان خدمات پزشکی در اختیار روستائیان قرار می داد. آنها این روستا را به صورت کانون گسترش و انتقال قدرت به شورای دهقانان در آورده و به نقاط دیگر نیز سرایت داده بودند.
پس از انقلاب رفیق ذولفقار به مسئولیت کمیتهﯼ حزب انتخاب گردید و به کمک رفیق قدرت توانست شبکهﻫﺎﯼ حزبی را به سرعت در آن منطقه گسترش دهد. همین فعالیتﻫﺎﯼ شبانه روزی به زودی او را به عنوان یک مدافع سرسخت زحمتکشان معروف و مشخص نمود. این امر باعٽ شد که پس از ٣۰ خرداد و تسلط فاشیسم او دیگر نتواند در محل خود باقی بماند و به مازندران انتقال یافت و در غیاب رفیق مسئول مازندران که به دلایل مشابه به نقاط دیگر انتفال یافته بود٬ مسئول مازندران گردید. او بیش از یک سال در این سمت بود و در آن شرایط سخت٬ تشکیلات حزب را در مازندران که یکی از مهم ترین و بزرگ ترین شاخهﯼ تشکیلاتی حزب بود٬ هدایت نمود. رفیق ذولقفار در تابستان ۶١ پس از اخراج خلیل به مشاورت مرکزی حزب انتخاب شد و در اواخر شهریور توسط پاسداران خمینی در بابل دستگیر شد. او را به شدت شکنجه کردند تا از طریق او سرنخ را به دست آورده و تشکیلات را متلاشی نمایند. اما کاملاً طبیعی بود که رفیقی چون او در مقابل این شکنجهﻫﺎ چون کوه بایستد و لب نگشاید.
شدت کینه و شکنجهﻫﺎﯼ حیوانی به حدی بود که علیرغم بدن ورزیدهﺍﯼ که داشت٬ بیش از دو روز دوام نیاورد و با سربلندی و افتخار زندگی را بدرود گفت. جلادان از ترس مردم از افشای این جنایت خودداری کردند. خانوادهﯼ رفیق به همهﯼ زندانﻫﺎﯼ ایران مراجعه کردند ولی همه جا جواب سربالا شنیدند. هیچ کس از او سراغی نداشت. تا این که پس از ٣ سال یک زندانی سیاسی که هم بندی وی بود پس از آزاد شدن٬ خبر آورد که خود شاهد آخرین دقایق زندگی رفیق بود و بدین ترتیب این جنایت هولناک برملا گردید. پس از آن خانوادهﯼ رفیق به زندان مراجعه می کنند و معلوم می شود که او سه سال پیش مخفیانه در جائی به خاک سپردند.
یاد او گرامی و راهش پررهرو باد!