تو رفتی
شهر در تو سوخت
باغ در تو سوخت
اما دو دست جوانت
بشارت فردا
هر سال سبز می شود
و با شاخهﻫﺎﯼ زمزمه گر در تمام خاک
گل می دهد
گلی به سرخی خون.
در سحرگاه ٢٣ خرداد ۶٢ قلب پاک رفیق مختاری (ناصر) که سرشار از عشق به زحمتکشان بود٬ توسط گلولهﻫﺎﯼ سربی خفاشان شب پرست نشانه رفت. رفیق ناصر از سال ۵۶ با حزب کار ایران آشنا شد و به فعالیت در آن پرداخت. فعالیت او در حزب مصادف با اوج مبارزات مردمی علیهﯼ رژیم مزدور شاه بود. رفیق در این دوران به همراه سایر رفقای محمود آباد چون رفیق قدرت٬جان برار و داریوش و …. در پیشاپیش مردم در تظاهرات علیهﯼ شاه شرکت می نمود. او اولین امتحان خویش در بسیج مردمی را در این مبارزات از خود نشان داد. بعد از انقلاب بهمن و غصب قدرت توسط ملاها٬ رفیق بهترین دوران زندگی خویش را به صورت حرفهﺍﯼ به کار با زحمتکشان شهر و روستا پرداخت٬ چرا که می پنداشت تنها تودهﻫﺎﯼ زحمتکش با تشکیلات واقعی پرولتری و متشکل شدن در آن است که می توانند به خواستﻫﺎﯼ خود برسند و در این رابطه از بذل هیچ کوششی دریغ نمی کرد.
در این موقع بود که رفیق بیاری رفقای شهید ما٬ قدرت٬ جان برار و داریوش به ایجاد تشکیلات زنان و دانش آموزان پرداختند و از طریق این تشکیلات توانستند برای اولین بار کمیتهﻫﺎﯼ دسته جمعی کار برای زحمتکشان را بنیان گذارند و با کار تودهﺍﯼ در میان زحمتکشان شهر و روستا آنها را جلب این تشکیلات کنند. تا آنجا که در مدت کوتاهی توانستند بزرگ ترین تشکیلات تودهﺍﯼ دانش آموزی را در محمود آباد به وجود بیاورند که در مازندران نمونه بود و حتی در بسیاری موارد توانستند مردم روستاهای اطراف محمود آباد را به مبارزه علیهﯼ اجحافات رژیم وادارند.
لیاقت و پشتکار و جسارت در کارها از رفیق حسن رفیعی رفیقی بسیار ارزشمند ساخت٬ به طوری که در مدت کوتاهی توانست کمیتهﯼ حزبی محمود آباد و چالوس را بر عهده گیرد و به عضویت کمیتهﯼ مازندران درآید.
کمتر کسی را در محمودآباد و روستاهای اطراف می توان سراغ کرد که رفیق ناصر عزیزمان را نشناسد و او را دوست نداشته باشد. کمتر چشمی را می توان دید که پس از مرگش نگریسته باشد و کمتر دلی را می توان پیدا کرد که با شنیدن مرگ رفیق به درد نیامده باشد. او از آنجائی که همه تجربه بود و عشق و ایمان به تودهﻫﺎ٬ همه درس بود٬ درسﻫﺎئی از سی بهار زندگیش در رنج و زحمت که بیدریغ به دیگران می آموخت و ………. مورد کینه و نفرت دشمنان خلق بود تا جائی که بارها رژیم نقشهﯼ از میان بردن او و سایر رفقای همرزمش در محمودآباد را ریخته بود و تنها تودهﻫﺎﯼ رنجدیده محمودآباد بودند که توانستند آنها را در امان خود حفظ کنند.
حملهﯼ وحشیانهﯼ رژیم در خرداد ماه ۶۰ باعٽ گردید که رفیق دور از زادگاهش محمود آباد زندگی مخفی را گذرانده و آن گاه پس از دوسال زندگی مخفی در آذر ماه ۶١ به همراه همسرش در تهران دستگیر و سرانجام در سحرگاه خونین ٢٣ خرداد ۶٢ به جوخهﯼ اعدام سپرده شد و جان خویش را فدای آرمان والای طبقهﯼ کارگر و حزبش نمود. منتهی رژیم دژخیم جمهوری اسلامی به خاطر ترس و وحشت از اوج گیری مبارزات مردم محمودآباد خبر شهادت رفیق را ده ماه پس از آن اعلام نمود. هم چنین همسر رفیق شهیدمان نیز در زیر شکنجهﻫﺎﯼ قرون وسطائی رژیم قرار دارد.
رفیق حسن مختاری یکی از رفقای با تجربه و پر سابقهﯼ حزبمان بود که علاوه بر مسئولیتﻫﺎﯼ مهم حزبی٬ عضو هیئت تحریریهﯼ نشریهﯼ توفان و مترجم توانای حزبمان نیز بود. رفیق، کمونیست با تجربه و یک انقلابی پرشور بود که برای آرمان کمونیسم و برای اعتلای حزب خویش یکدم از فعالیت انقلابی غافل نبود. همه زندگی اوزندگی حزبی بود. قلم و قدم او در خدمت به محرومان جامعه قرار داشت. عشق به تودهﻫﺎ و عشق به کمونیسم همهﯼ ذرات وجودش را تشکیل می داد. او شکنجه جانکاه را تحمل کرد و اسرار حزب خویش را در سینه محفوظ داشت و لب از لب نگشود٬ و عاقبت جان شیرینش را در راه سعادت خلق و در راه اعتلای حزب خویش و اعتلای مارکسیسم ــ لنینیسم فدا نمود و بدین طریق با یک کلمهﯼ “نه” در حزبمان و در سینهﯼ تاریخ جاودانه شد.
آری! رژیم جلاد خمینی از وحشت٬ هراسان خون سرخ رفیق ناصرمان را بر بیابان سرد و ساکت فروپاشید و جشن گرفت رفتن سرخ نهالی را که همه جنگل بود٬ و عاقبت این نهال سرافراز چه دانهﻫﺎ که نکاشت! چه ٽمرهﻫﺎ که نداد خون سرخش! شجاعت٬ شهامت٬ جسارت و پیگیری در کارها و مقاومت رفیق زبانزد مردم محمود آباد بود. همه دوستش داشتند به خاطر انسانیتش٬ و چه راستین و عاشقانه ایستاد و ایستاده مرد.
درود بر تو ای رفیق که لالهﻫﺎﯼ سرخگون آزادی را از خون خود رویاندی و فریاد آزادی و آزادگی را در مرزهای وحشت و مرگ چنان به اهتزاز درآوردی که وجودت بانگی شد و رفتنت همه عشق و ایمان
جاودان باد خاطره رفیق حسن مختاری!