رفیق قدرت را همهﯼ مردم محمود آباد و روستائیان اطراف٬ همهﯼ انقلابیون مازندران و بخصوص آمل و بابل خوب می شناختند. این استاد انستیتوی تکنولوژی بابل٬ به خاطر خصائل بزرگ انسانیﺍش٬ به خاطر روح بزرگ و انقلابیش٬ محبوب همهﯼ دانشجویان بود.
رفیق قدرت در جریان قیام ٢٢ بهمن در جریان انهدام ابزارهای سرکوب رژیم شاه و تصرف کلانتریﻫﺎ و ژاندارمریﻫﺎﯼ منطقهﯼ مازندان شرکت فعال داشت و پس از آن اسلحهﻫﺎﯼ به دست آمده به تهران آمد تا به قیام مردم تهران به پیوندد. رفیق در جریان این قیام چون تمامی فعالیتﻫﺎﯼ انقلابی خویش نقش چشمگیری داشت. اما حاصل کار انقلابیون را دزد غارتگر جماران به یغما برد و پاداش این رشادتﻫﺎ و قهرمانیﻫﺎ٬ زندان٬ شکنجه٬ سرب داغ و طناب دار بود که به فرمان ضحاک زمان٬ خمینی جلاد نصیب آنها شد.
فعالیت رفیق قدرت لحظهﺍﯼ متوقف نشد. او برای تعمیق انقلاب٬ شب و روز پیکار کرد و در این پیکار مقدس بود که خشم و کین ارتجاع را نسبت به خود برافروخت.چماق بدستان رژیم خمینی قصد جان او را کردند و به خانهﯼ پدری رفیق در محمودآباد یورش آوردند٬ ولیکن موفق نمی شوند و او به یاری مردم محل از این خطر مرگ می گریزد. اما از آن پس (١٣۵٩) و قبل از آن که چنگال خونین رژیم تمامی آسمان ایران را بپوشاند دیگر از دیدن شهر زادگاه خویش محروم گردید و به آنجا پا نگذاشت. دشمنان قسم خورده و جلادان رژیم خمینی بار دیگر و متعاقب حمله به محمود آباد در بابل قصد جان او را می کنند. اما این بار نیز قبل از این که به آرزوی رذیلانهﯼ خویش توفیق یابند٬ توسط یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق از جریان این توطئه با خبر شده و شب قبل از حملهﯼ پاسدارن به منزل مسکونیش فراری شده و به تهران می آید و از آن پس ناچاراً زندگی مخفی اختیار می کند. اما زندگی مخفی که طبعاً فعالیت هر مبارزی را بر طبق قواعد و روندهای خاص خویش کاهش می دهد٬ نتوانست ذرهﺍﯼ از فعالیت رفیق کم کند٬ به خصوص در شرایطی که حزب توسط دشمنانی از داخل نیز مورد هجوم قرار گرفت تا در هم شکسته و به آستان بوسی ارتجاع کشانده شود. این رفیق پرچم مبارزه علیهﯼ این خطوط انحرافی را بر افراشت و توانست با فعالیت خستگی ناپذیر خود حزب را از این بحران و از این ضربهﯼ مرگبار داخلی نجات بخشد. بخش مهمی از موفقیتﻫﺎﯼ حزب در این مقطع و پس از اخراج خلیل (دبیر کل سابق حزب) نتیجهﯼ فعالیت این رفیق و اصول و مسئولیت شناسی و بینش عمیق مارکسیستی ــ لنینیستی او بوده است.
رفیق قدرت در کنگرهﯼ دوم حزب که در فروردین ۶۰ برگزار شد٬ به اتفاق آراء به عضویت کمیتهﯼ مرکزی حزبمان در آمد و بدین طریق جای حقیقی و شایستهﯼ خود را در حزب به دست آورد با الهام از آموزشﻫﺎﯼ مارکس٬ انگلس و استالین به یکی از رهبران کارآمد و الهام بخش حزب کار ایران تبدیل گردید. به همت رفیق قدرت و رفقای دیگری از کمیتهﯼ مرکزی که همگی منتخب کنگرهﯼ دوم حزب بودند٬ حزب توانست به ضعف رهبری گذشته که در رأس آن عنصری نالایقی چون خلیل قرار داشت پی برده و به عمر او و دار و دستهﺍش در حزب خاتمه بخشد. رفیق قدرت در طول تاریخ فعالیت خویش بارها با نفوذ تئوریﻫﺎﯼ انحرافی دست و پنجه نرم نمود و با افشای این قبیل تئوریﻫﺎ٬ مبلغین آنها را رسوا و بی اعتبار نمود.مبارزهﯼ او علیهﯼ نظریات انحرافی اپورتونیستﻫﺎﯼ راست که در حزبمان خانه کرده و توسط خلیل هدایت می شدند٬ یکی از درخشان ترین این مبارزات بود.
رفیق قدرت در آذر ماه سال ۶١ در یورش وسیع دژخیمان به حزبمان به همراهی رفیق بابا پورسعادت و رفقای دیگر دستگیر شد و از آن پس به صورتی مداوم تحت شکنجهﻫﺎﯼ حیوانی رژیم قرار داشت تا به زانو در آید و “دیو را فرشته بخواند”٬ اما کسی که به مردم تعلق داشته٬ از تجربیات آنها فیض گرفته و ارادهﯼ آنها را در خود داشته باشد٬ در مقابل این شکنجهﻫﺎ تسلیم نمی شود زیرا احساس او به مردم زحمتکش شان و منزلت او را در درونش بالا می برد و او را به ارزش مقاومت و تسلیم ناپذیری خویش واقف می گرداند. و چنین بود که رفیق قدرت ما که همیشه برای زحمتکشان زیسته و لحظهﺍﯼ از آنها جدا نبود٬ چون کوه در مقابل این شکنجهﻫﺎ ایستاد و سرخم نکرد. کسی که تمام عمرش٬ از همان کودکی با کینه به دشمنان خلق پرورش یافته باشد چگونه می توانست غیر از این باشد!
یکی از رفقائی که در ماه آخر عمر افتخارآفرین رفیق (اسفند) در کنارش بود دربارهﯼ او چنین می گفت:
وزن رفیق به ۵۰ کیلو رسیده بود (توضیح این که وزن این رفیق قبل اززندان بین ١۰۰ تا ١١۰ کیلو بوده است). از او فقط استخوانی خالی مانده بود. شکنجه گران او را هر صبح زود از بند می بردند و ساعت یک یا دو بعد از ظهر از شکنجه گاه می آوردند و بعد از آوردن او به بند او را به داخل سلول پرتاب می کردند و یک دو سه برگ کاغذ همراه با خود برای او پرتاب می کردند و می گفتند هر چه میدانی بنویس. او ففط آن قدر توان داشت که کاغذ و خود کار را در گوشهﺍﯼ جمع کند. هم بند او می گفت رژیم او را تحریم غذائی کرده بود. بندهای دور و بر دزدکی آب کمپوت برایش می فرستادند که زندانبانﻫﺎ فهمیده و همهﯼ آنها را به بازجوئی مجدد بردند و به سلولﻫﺎﯼ انفرادی انداختند.
از آنجائی که به رفیق قدرت٬ مدتی هیچ غذائی نداده بودند٬ بدن او هم دیگر نمی توانست غذائی بپذیرد و بنابراین استفراغ می کرد. کار هر روزه بود که سپاه او را صبح زود می برد و مٽل یک کارمند٬ منتهی شکنجه شده و آش و لاش به سلول برمی گرداندند. او هرگز توان حرف زدن نداشت ولی لبخند او هرگز از چهرهﺍش محو نمی شد (توضیح این که لبخند دلنشین رفیق بین رفقا زبانزد بود ــ ما نیز همواره چهره بشاش رفیق را با این لبخند به یاد داریم.)
زندانیان از این لبخند رفیق در شگفت بودند و به او می گفتند تو با این وضع و با اینکه نای حرف زدن نداری چرا می خندی؟!
ولی او کماکان می خندید و تحت بدترین شرایط که شکنجهﻫﺎﯼ حیوانی روح بلند او را می آزرد٬ عجز و لابه نکرد و روحیه نباخت. هم بند او می گفت٬ در آخرین روزهای زندگی او را مٽل همیشه صبح زود بردند و آن روز دیگر برنگشت.گویا زیر شکنجه جان داد. او چیزی نگفت٬ فقط نزدیک به یک متر طول کاغذ سفید با چند خودکار که کلمه ای روی آن نوشته نشده بود٬ گوشهﯼ بند جمع شده بود. همه روزه کاغذها را روی هم می گذاشت.
آری٬ اسفند سردار سِر نداد. او شهادت را هم مانند سرباز تودهﺍﯼ (هوشنگ انوشه) با خنده به آغوش کشید. درود بر او.”
عشق رفیق قدرت به تودهﻫﺎﯼ زحمتکش ایران٬ عشق او را به مارکسیسم ــ لنینیسم و اندیشهﯼ رهای بشریت که همواره چون خورشید تابان در آسمان افکارش می درخشید٬ اساس ایمانی را در او پی ریخت که این چنین دشمنان در مقابل استحکام خدشه ناپذیر و ارادهﯼ پولادین او به زانو در آمدند و با ١٣ ماه شکنجه نتوانستند لب از لب او بگشایند. او نشان داد که مقاومت مطلق بوده و می توان گوشت و پوست و استخوان را با نیروی اراده و ایمان بر آهن و آتش و شلاق پیروز گرداند و در اٽبات این قضیهﯼ تاریخی با نٽار خون پاک خویش به رهروان خلق درس پایداری و استقامت آموخت و جاودانه در تاریخ سراسر حماسه و مقاومت ایران ٽبت گردانید. اگر چه “قدرتﻫﺎ” شهید می شوند ولی دفتر عشقشان بسته نمی شود٬ خون آنان روشنائی بیشتری به راه راستین آنان بخشیده و خود راهنمای مبارزاتی است که رهرو این راه ستاره بارانند.
بی شک وجود رفیق قدرت فاضلی خود اٽبات زندهﺍﯼ است که نشان می دهد٬ حزبی که اساس فعالیت و ایدئولوژیش٬ ایدئولوژی ظفرمند مارکسیسم ــ لنینیسم باشد٬ حزبی که با چنین رهبران لایق و شایستهﺍﯼ که در مکتب حیدر عمواوغلیﻫﺎ٬ ارانیﻫﺎ و قاسمیﻫﺎ آموزش دیدهﺍند٬ پیش می رود٬ عاقبت نه چندان دوری پیروزی را به چنگ آورده و پرچم سرخ رهائی زحمتکشان را در میهن خونبار ما برمی افروزد.