نام رفیق بابا پورسعادت برای انقلابیون و کمونیستﻫﺎئی که در دوران شاه زندانی بودند٬ نام آشنائیست. او یک مبارز انقلابی و یک مارکسیست ــ لنینیست ارزنده بود که برای آرمان پرولتاریا٬ برای رفع نابرابریﻫﺎﯼ اجتماعی و محو طبقات استٽمارگر مبارزه می کرد. تمام زندگی او در پیکار و مبارزه گذشت. او از دل زحمتکشان برخاسته بود و تا آخر نیز به آنها وفادار ماند.
رفیق بابا در ٢ مهرماه ١٣٢١ در یکی از روستاهای اطراف بجنورد و در خانوادهﺍﯼ زحمتکش به دنیا آمد. او با رنج و درد آشنا بود و با سختی و مشقت از دوران کودکی خو گرفته بود. کار سخت و طاقت فرسا بدن ورزیدهﺍﯼ نیز نصیب او نموده بود به طوری که رفیق قهرمان کشتی بجنورد و سپس خراسان گشت و در مسابقات قهرمانی تیم ملی ایران نیز صاحب نام شد و از این رو مشهور خاص و عام در بجنورد گردید. همه از بزرگ و کوچک او را می شناختند و به او احترام می گذاشتند.
رفیق بابا برای تحقق راه زحمتکشان ١٧ سال پیش هنگامیکه در شهر بجنورد به حرفهﯼ معلمی (ورزش) اشتغال داشت٬ به سازمان مارکسیستی ــ لنینیستی توفان پیوست و فعالیت گستردهﺍﯼ را در این شهر آغاز نمود. اما پس از مدت کوتاهی دستگیریﻫﺎ شروع می شود و رفیق بابا دستگیر می گردد. لیکن سه ماه بیشتر در زندان باقی نمی ماند.
ساواک علیرغم شکنجه و تهدیدات فراوان نمی تواند چیزی از او در بیاورد. اما پس از چندی که مدارک دیگری دال بر فعالیت حتمی او به دست آمد٬ مجدداً در سال ٤٩ به همراه ٥۰ نفر از رفقای سازمان توفان دستگیر می گردد و پس از یک استقامت شجاعانه در برابر شکنجهﻫﺎﯼ ساواک و پس از دفاع از آرمانﻫﺎﯼ انقلابی به ٥ سال زندان محکوم شد. اما دژخیمان ساواک با پایان محکومیت او را آزاد نکردند٬ بابا دو سال دیگر را نیز در اوین گذراند تا عاقبت با اوجگیری جنبش خلق همراه با سومین گروه “آزادیﻫﺎ” به نیروی جنبش خلق از زندان آزاد گردید.
دوران زندان رفیق در این سالﻫﺎ بسیار درخشان و غرور آفرین است. فشارهای زندان ذرهﺍﯼ از روحیهﯼ مبارزه جویانه او کم نکرد. او در زندان نیز پر کار و فعال بود و در میان زندانیان از محبوبیت خاصی برخوردار بود. سادگی و بی پالایشی او زبانزد همه بود. هر جا که اختلافی وجود داشت او حکم و قاضی بود. در اوج بحران زندان (سال ٥٦) زندانیان ترجیح می دادند که او رئیس کمون باشد.
زمانی که مردم ورزش دوست و مبارزه جوی بجنورد از دستگیری رفیق با خبر می شوند٬ با خانوادهﯼ او احساس همدردی کرده و بزودی این قهرمان ورزش شهر به قهرمان مقاومت و انقلاب بدل شده و حاکم بر دلﻫﺎ و روح آنها می گردد. بر مبنای چنین گرایشی بود که بهترین فرزندان این مردم پس از آزادی وی به دورش حلقه زدند٬ رفقا نادر و بهرام رازی٬ یدالله و اصغر پهلوان و دهﻫﺎ کمونیست دیگر چون شمع به دور وجود او گشتند. علاقهﯼ مردم به رفیق تنها مختص به مردم شهر بجنورد نبود. اما او در میان روستائیان نیز محبوبیت خاصی داشت و آنها او را پشتیبان خود می دانستند و فرسنگﻫﺎ راه با الاغ به شهر می آمدند و سراغ او را از مردم شهر می گرفتند. اغلب به جلوی مدرسهﯼ او رفته و مشکل خود را با وی در میان می گذاشتند. مشکلاتی که عمدتاً مربوط به دستگاه اداری نظیر ادارهﯼ کشاورزی٬ژاندارمری٬ ادارهﯼ آبیاری و … بود. او ناجی و حلال مشکلات این زحمتکشان بود.
رفیق بابا که شکنجه و زندان رژیم شاه نتوانست بر ارادهﯼ مبارزاتی او خللی وارد کند٬ پس از آزادی نیز دمی از مبارزه باز نایستاد. بعد از آزادی از زندان شاه٬ به هنگام بازگشت به شهر زادگاهش٬ رفیق بابا با استقبال پرشکوه مردم بجنورد مواجه گردید٬ به طوری که مردم او را روی دست بلند کرده و به شانهﯼ خود حمل نمودند.
بزودی روشنفکران بجنورد و روستائیان اطراف به دور او حلقه زدند و درعرض مدت کوتاهی یکی از قوی ترین شاخهﻫﺎﯼ حزبی ما در بجنورد به وجود آمد. اتحادیهﯼ معلمین و محصلین بجنورد پا گرفت و اغلب معلمین و دانش آموزان به این اتحادیه تمایل نشان دادند. اتحادیهﻫﺎﯼ صنفی با رهبری این رفیق در بجنورد شکل گرفت. همان اتحادیهﺍﯼ که توانست در ١١ اردیبهشت ٦۰ جهت بزرگداشت روز جهانی کارگر٬ بزرگ ترین تظاهرات کارگری را در بجنورد سازمان دهد.
بر اٽر تلاش پیگیر او٬ به واسطهﯼ استعداد خارقﺍلعادهﺍش در سازماندهی و به واسطهﯼ درایت مارکسیستیﺍش٬ رفیق بابا در کنگرهﯼ دوم حزب به عضویت کمیتهﯼ مرکزی حزب انتخاب گردید.
رفیق بابا در ٢۰ خرداد ٦۰ تظاهرات با شکوه مردم بجنورد علیهﯼ رژیم خمینی و برای دفاع از آزادی را رهبری می کند که طی آن قادر می شوند حزبﺍللهیﻫﺎ و پاسداران را از شهر فراری دهند. پس از چندی پاسداران با نیروی تازه نفس به شهر برمی گردند و این بار تظاهرات را به خون می کشند که در نتیجهﯼ آن چندین نفر کشته و زخمی می شوند.
شهدای آن روز عبارت بودند از سعید سربدار و پرویز یزدانی. رادیو تلویزیون استان خراسان در آن روز برای پوشاندن جنایات وحشیانهﯼ پاسداران کوشش نمودند که آن را به حزب منتسب نمایند و با اعلام این مسئله پاسداران را بیشتر علیهﯼ حزب تحریک کردند. آنها قصد جان بابا را نمودند ولی رفیق نادر رازی با هوشیاری٬ چند لحظه قبل از یورش پاسداران به منزل رفیق٬ به اصرار او را از شهر خارج می کند. از آن پس رفیق زندگی مخفی خود را آغاز می کند و با آن که تحت پیگرد شدید پاسدارن رژیم جمهوری اسلامی قرار داشت٬ با تمام کوشش به سازماندهی و مرمت تشکیلات حزب می پردازد.
فعالیت رفیق در جریان مبارزه با خط راست در حزب بسیار درخشان است. بعد از شکست این خط٬ رفیق بابا در فروردین ماه ٦١ به عضویت دفتر سیاسی حزب انتخاب گردید. وجود رفقائی چون رفیق بابا بود که حزب قادر شد به ماهیت واقعی خلیل (دبیر اول سابق حزب)٬ این غدهﯼ چرکین پی برده و با مبارزهﺍﯼ قاطع خلیل و خلیلیسم را از حزب ریشه کن سازد.
در دهمین پلنوم حزب در تابستان ٦١ رفیق بابا به مقام مسئول حزب انتخاب گردید.
١٦ ماه زندگی مخفی بابا در تهران توأم با فعالیتی مستمر علیهﯼ رژیم و همراه با شناسنامه و اوراق جعلی به همراه خطرات بیشماری که حتی در یک مورد نیز به دستگیری موقت او انجامید٬ بدون آن که موجب شناسائی وی شود٬ دوران با شکوهی از مبارزات حزب ما و رفیق باباست. در این دوران که رفیق بابا عمده ترین وظایف کمیتهﯼ مرکزی حزب را در دست گرفت و در پیشاپیش حزب٬ مرحلهﯼ جدیدی از مبارزه حزب ما را گشود. مرحلهﺍﯼ که با عظیم ترین کوششﻫﺎ و جانفشانیﻫﺎ همراه بود. مرحلهﺍﯼ که به نحو بسیار بارزی با گذشته تفاوت داشت. شرکت حزب در عملیات تصرف آمل (عملیات سربداران) به اتقاق اتحادیهﯼ کمونیستﻫﺎ که منجر به شهادت رفیق پارتیزان حزبمان٬ رفیق عباس گودرزی (رفیق علی) گردید و حرکت به سوی آماده سازیﻫﺎﯼ نظامی و مسلح کردن حزب مرحلهﯼ جدیدی بود که در ادامهﯼ منطقی فعالیت حزب بروز نمود و رفیق بابا راهبر و هادی آن بود.
متأسفانه نقش برجستهﯼ رفیق در بالاترین مقام حزب و به عنوان مسئول حزب چند ماهی بیش به طول نیانجامید٬ زیرا وی در تاریخ ١٦ آذر ماه در تهران در محاصرهﯼ دژخیمان رژیم قرار گرفت و پس از تلاشی ناموفق برای فرار از محاصره٬ هنگامی که در اٽر شلیک گلولهﻫﺎﯼ پاسداران٬ دو تیر به کتف و ران وی اصابت نموده بود٬ دستگیر گردید. گلوله کتف وی را خارج می کنند ولیکن گلولهﯼ ران تا آخر با وی بود. او به جلادان اوین گفته بود:
“حال که قرار است مرا بکشید٬ دیگر لزومی ندارد که گلولهﯼ رانم را درآورید”.
و از آن پس رفیق فلج گردید و به کمک زندانیان دیگر راه می رفت. دژخیمان از این که بابا را زنده دستگیر کرده بودند از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند٬ به این خیال واهی که شاید از طریق او حزب کار ایران را کشف و متلاشی نمایند.
بدین منظور علیرغم جراحات سختش او را تحت شکنجهﻫﺎﯼ حیوانی قرار دادند٬ اما ارادهﯼ او از آهن و شلاق و پولاد سخت تر بود. طبیعی بود که کسی چون رفیق بابا که وجودش با وجود خلق پیوند یافته و نیرو و ایمان گرفته٬ در مقابل شکنجه تسلیم نشود. او با پایمردی و استواری تمام شکنجهﻫﺎ را تحمل نمود و کلامی نگشود و اسرار خلق را در سینهﯼ پر عطوفت خود نهان داشت. مقاومت قهرمانانهﯼ رفیق بابا ٽمرهﯼ فرهنگ مارکسیستی او و ٽمرهﯼ عشق او به پرولتاریا بود. در نظر رفیق بابا مبارزه برای آرمانﻫﺎﯼ بشری عالی ترین لذت بود. او مشعل این عشق را که در طی قرون از دستی به دست دیگر سپرده شده بود در دست گرفت و آن را فرا روی خویش قرار داد. این تصادفی نبود نسلی که رفیق بابا پرورش داد از بهترین کمونیستﻫﺎ و مؤمن ترین رفقای حزب بودند که هر یک با هدایت استاد خویش قلهﯼ مقاومت و فداکاری را طی نمودند و در راه آن قهرمانانه جان باختند.
رفیق بابا در سیاهچال مخوف رژیم خمینی نیز نمونهﯼ شجاعت و پایمردی بود. او در زندانیان دیگر روح می دمید و آنها را به استقامت و مبارزه ترغیب می نمود. چندی نگذشت که نام رفیق توفانی٬ این “پدر” زندانیان سیاسی در همهﯼ اوین بر زبانﻫﺎ جاری گشت.
رفیق بابا٬ ٨ ماه اول اسارت را در بند ٣۰۰۰ اوین٬ در انفرادی و تحت بازجوئی شدید قرار داشت و در این مدت ممنوعﺍلملاقات بود. در تاریخ ٣۰/٤/٦٢ به مشهد انتفال یافت و دوباره ١٤ ماه تحت بازجوئی و شکنجه قرار گرفت. ٥ ماه نیز در زندان سپاه مشهد تحت شکنجه و بازجوئی فشرده بود. در ١٩/١١/٦٣ به بجنورد انتقال یافت و عاقبت در ساعت ٥/٨ شب ١١ اسفند ماه ٦٣ در کمیتهﯼ شهر که درست در مرکز شهر بجنورد قرار دارد٬ با دو تیر یکی در قلب و دیگری در فک راست زندگی این بزرگ مرد جنبش کمونیستی ایران پایان گرفت و قلب مهربان او از کار ایستاد. دو روز بعد جسد او در ٥ کیلومتری شهردر بیابان به خاک سپرده شد. به گفتهﯼ شاهدان عینی رفیق هنگام اعدام گفته بود:
چشمﻫﺎیم را نبندید تا کینه را در
چشمﻫﺎﯼ من و من ترس را
در چشمﻫﺎﯼ شما ببینم
او با شعار زنده باد خلق و با آرمان حزب خود زندگی را وداع گفت و بدین ترتیب این انسان شریف و ارزشمند٬ این اسطورهﯼ مقاومت و شهامت و این مبارز خستگی ناپذیر پس از تحمل ٢٨ ماه شکنجهﯼ قرون وسطائی رژیم خمینی٬ مخفیانه اعدام گردید.
مرگ او نیز همچون زندگیش شرافتمندانه و با شکوه بود. قلب پاک و مالامال از عشق به زحمتکشان و عشق به مارکسیسم ــ لنینیسم او از تپش ایستاد. او پرچم شجاعت را بر قلهﻫﺎﯼ شهامت و انسانیت به اهتزاز در آورد و بدینسان استقامت پرشکوه این فرزند دلاور خلق که نشانهﯼ استقامت بزرگ و تاریخی مردم قهرمان ماست٬ در افسانهﻫﺎ جاری شد و به تاریخ جاودانه و جوشان مقاومت خلق پیوست.
رفیق بابا به راستی فرزند خلق بود. عشق و فداکاری او در راه خلق بی پاسخ نماند. پس از شهادت رفیق مردم بجنورد به خروش آمدند و کینه و نفرت خود را از این اقدام جنایتکارانهﯼ رژیم نشان دادند. تمامی شهر عزادار بود. همه جا از قهرمانی و شهامت وی صحبت بود. مردم بجنورد پهلوانشان را از دست داده بودند. رژیم وحشت زده از خشم و غضب مردم گفته بود که آب مردم شهر را در صورت ادامهﯼ عزاداری برای بابا، قطع خواهند کرد. مردم نیز حتی تا استکانﻫﺎﯼ خانهﯼ خود را پر از آب کردند ولی یک لحظه نیز از سخن گفتن دربارهﯼ این مرد بزرگ باز نایستادند. مجلس سوگواری بزرگی نیز برگزار گردید که همه خشم و نفرت از جنایت خمینی بود. علاقهﯼ مردم شهر بجنورد و همه کسانی که رفیق بابا را می شناختند به وی بی دلیل نبود. او از دل مردم برخاسته بود و در مکتب زندگی طاقت فرسای زحمتکشان فقیر آموزش یافت٬ از مارکسیسم ــ لنینیسم الهام گرفت و تا آخر نیز به مردم٬ زحمتکشان و به مارکسیسم ــ لنینیسم وفادار ماند. از دم گرم او روح جانبخش مبارزه بر می خواست و در سخت ترین شرایط او به همه دلگرمی و امید می داد.
رفیق بابا در سال ٤٢ ازدواج نمود که ٽمرهﯼ آن ٣ فرزند بود: کیوان ١٧ ساله٬ کودک خردسالی بود که از همان کودکی از محبت پدر محروم ماند٬ به مدرسه نرفته بود که پدر راهی زندان شد و خود به هنگامی که ١٤ سال بیش نداشت به همراه پدر دستگیر و به ١۰ سال زندان محکوم گردید. نازلی کودک ٤ ساله به همراه کاوهﯼ شیرخواره که در همان هفتهﯼ اول تولد به همراه مادر دردمند خود دستگیر شدند و ماهﻫﺎ در سیاهچالﻫﺎﯼ رژیم خمینی زندانی شدند.
رفیق بابا از آن انقلابیون برجستهﺍﯼ است که توان ایدئولوژیک را با توان سازماندهی درآمیخت. او با آشنائی از درد و رنج و آمال و آرزوی مردم زحمتکش راهی را برگزید که راه سعادت تودهﻫﺎﯼ خلق است ــ راه ظفر نمون مارکسیسم ــ لنینیسم. وفاداری رفیق به مارکسیسم ــ لنینسیم٬ عشق او به زحمتکشان و پرولتاریا٬ از او یک انقلابی پرشور و یک رهبر اندیشمند و خستگی ناپذیر ساخت. او چهرهﯼ تابناک و نیرومندی بود که به خلق تعلق داشت و آگاهانه تمام نیروی خود را وقف مبارزه در راه نیکبختی آنان کرد.
او با اندیشهﻫﺎﯼ تابناک خویش و با خاطرهﯼ پرشکوهی که از زندگی پر از مبارزه و مقاومت خود به جای گذاشته در میان خلق٬ فنا پذیر خواهد ماند.
عشق به مردم و فدا شدن در راه آرمان بزرگ زحمتکشان همواره مورد ستایس و تکریم انسانﻫﺎست. کسی که در حیطهﯼ سجایای طبیعی شخصیت انسانی٬ مظهر عشق٬ قهرمانی و شرف٬ به عالی ترین مرحلهﯼ انسانی می رسد٬ سزاوار است که مورد تکریم واقع شود.
رفیق بابا گل سر سبد حزبمان بود که پرپر شد. او گوهر تابناک حزبمان بود که خاموش گشت. گر چه از دست دادن رفیقی چون بابا برای حزبمان دلخراش٬ کمرشکن و فاجعه آمیز است٬ اما اندیشهﯼ او٬ ارادهﯼ او و روح مبارزه جویانهﯼ او در حزب ما و در قلب تک تک رفقای ما جاری است.
مرگ با افتخار آفرین رفقائی چون رفیق قدرت فاضلی٬ رفیق منصور مختاری و رفیق بابا پور سعادت نه تنها ذرهﺍﯼ خلل در ارادهﯼ پیکارجویانهﯼ حزب وارد نمی کند٬ بلکه الهام بخش و محرک مبارزهﯼ بی امان و وقفه ناپذیر ماست. کمونیستﻫﺎﯼ ارزندهﺍﯼ که در مکتب این رفقا تربیت شدهﺍند٬ کمونیستﻫﺎئی که نمونهﯼ معلمین خویش بوده و روح و درایت آنها را در خود دارند. امروزه با داشتن چنین رفقائی است که حزب علیرغم همهﯼ ضرباتی که متحمل شده است٬ علیرغم از دست دادن سردارانی چنین بزرگ٬ در صحنهﯼ پیکار ایران در مقابل یورشﻫﺎﯼ وحشیانهﯼ رژیم خمینی تاب آورده و دمی از مبارزه باز نایستاده است.
ما با خاطرهﯼ غرور آفرین رفیق بابا پیمان می بندیم که بی تزلزل و وفادارنه و با صفوفی فشرده و مستحکم مشعلی را که او با سرخی خون خود جلائی دیگر داد٬ همواره فروزان نگاه داریم٬ و بار دیگر سوگندی را که رفیق بابا پس از شهادت رفیق ابراهیم دادجو ادا کرده بود، تکرار می کنیم:
“سوگند به خون پاک شما٬ به مکتب
سرخ و خونین شما٬ با تداوم
راه سرختان تا برپائی ایرانی
آباد و آزاد به مبارزه ادامه دهیم”.
وقتی که در میان رعد و برق اکنون خداحافظ
اکنون خداحافظ و به هنگام پیکار و نبرد
ای دنیای جنگنده آخرین تاج
اکنون خداحافظ همچون جام شیشهﺍﯼ شکست
ای لشگریان رزمنده و زمانی که خلق
اکنون خداحافظ آخرین نفرشان را از پای در آورد
ای میدان نبردی از پای در آورد
که چون باروت سیاهی آن وقت بار دیگر
اکنون خداحافظ همه یک کلام و یک شمشیر
ای شمشیرها و نیزهﻫﺎ در ساحل دانوب و راین
ولی نه برای همیشه جاویدانه برای هم
زیرا که آنها را دوستان وفاداری خواهیم بود
توان کشتن اندیشهﻫﺎ نیست ……………
و من٬ ای برادراان و تاج و تخت از آن خلق کوبنده خواهد شد
به زودی خروشنده و غران *************
از جای برخواهم خاست خلقی که مورد نفرتشان بود
و به زودی از سفر باز خواهم گشت خلقی که طغیان کرد…..
شعر از فرای لیگرات
تقدیم به حزب کار ایران (توفان) به مناسبت شهادت پرولتر قهرمان بابا پور سعادت٬ آن که مرگ با شرافت را بر زندگی ننگین ترجیح داد و از آرمان والای زحمتکشان قهرمانانه در برابر سرمایهﺪاری و ارتجاع تا آخرین قطرهﯼ خون در بدن دفاع نمود. ایستاد٬ مُرد و درس شهامت و شهادت و فداکاری را به تودهﻫﺎ آموخت. حزبی که از رهبری چنین افرادی برخوردار باشد٬ سرنوشتی جز پیروزی به دنبال نخواهد داشت. به یادش داشته باشیم و از او بیاموزیم که آگاه مبارزه کرد و آگاهانه شهادت را برگزید. نامش جاوید باد.
الف – رسی
پور سعادت کارگران
آری٬
اگر چه دیگر در کوچه باغﻫﺎﯼ شهرمان
پرسه نمیزنی٬
تا در رنج مردمی تحت ستم شریک باشی.
آری٬ آری٬
اگر چه دیگر پیکر جانبازت
از نزدیک همدرد رنج تودهﻫﺎ نیست٬
اگر چه رفتی و با رفتنت
ستارهﺍﯼ پرنور از این انسان فرو افتاد
اما٬ یاد تو هرگز از دلﻫﺎیمان بیرون نخواهد رفت.
**************************
ما بر مزار تو نخواهیم گریست.
و با رفتنت به عجز نخواهیم افتاد
و به احترام راهی که به پیمودنش سوگند خورده بودی
استوارتر از گذشته٬ چون تو٬ گام برداریم.
ترا در عرق ریزان٬
بیاد خواهیم داشت که نور بودی و حرارت.
ترا در چلهﯼ سرد زمستان به یاد خواهیم داشت که
چون ابر باران زا
زندگی بخش مبارزه بودی
و چون برف سپید٬ پاکیزه.
ای فرزند قهرمان زحمتکشان٬ از تو درس رهبری تودهﻫﺎ درس مقاومت علیهﯼ ارتجاع٬
درس پیگیری٬ سربازی٬
و مبارزه را خواهیم آموخت.
ترا به یاد خواهیم داشت٬
به نام استقامت در مقاومت٬ و به نام پیگیریت در مبارزه٬
و از تو یاد خواهیم کرد
همان گونه که شایسته و سزاواری٬
به نام پرولتری قهرمان٬
و به نام پرچمدار حزب کارگران.
ترا به یاد خواهیم داشت و همان گونه که تو
سرمشق وار در برابر دیو سرمایه نشکستی٬
ما نیز نخواهیم شکست.
ای همدرد زحمتکشان و ای مدافع کارگران٬
ترا به نام پور سعادت کارگران
بیاد خواهیم داشت.