مرگ رفسنجانی بهانهای به دست داد تا دوباره در میان جناحهای داخل و طیفهای خارج از حاکمیت عده کثیری که کماکان در بیت رهبری خیمه زندهاند تا مورد لطف و مهر ولی فقیه قرار گیرند، به گمانهزنی به نشینند و از فردای نظام تصویری ترسیم کنند که از واقعیت به دور است و به وهم نزدیکتر، تا بدین ترتیب فضای جامعه را با توهمات اصلاحپذیری و استهال دستگاه قدرت پُر سازند. این تلاش مذبوحانه اما سالهاست که رنگ باخته است. حتی در میان برخی از سرشناسان اصلاحطلبان این شک و تردید را میتوان به وضوح دید. محسن کدیور «ولایت فقیه» را عمدهترین مانع و رادع در برابر مشارکت مردم در حوزه عمومی تشخیص میدهد. ناکارآئی شعار «قانونگرایی و احقاق حقوق مردم در برابر حاکمیت» که از کلیدیترین شعارهای دولت اصلاحات بود، طی دو دهه اخیر نشان داد که اصلاحات در چهارچوب نظام ولائی راه به جائی نخواهد برد و در واقع سرابی است که طیف وسیعی از خودی ها و نخودیها هنوز آن را حقیقت میپندارند، چون بر سر سفره این ملت از «خوان نعمت بیدریغش» سهم میخواهند.
حاکمیت جمهوری اسلامی هیچگاه یک دست نبوده است، در آن بینشها و سلایق مختلف در کنار هم بر سر غارت ثروت ملی و دسترنج زحمتکشان با یکدیگر در رقابت بودهاند. این رقابت در بعضی موارد و در اثر نارضایتی عمومی داخلی و فشارهای خارجی سبب شده است که در حوزه سیاست در برابر هم صفآرائی نمایند. از اینرو وجود اختلافات و نزاع بین جناحهای مختلف حاکمیت آنطور که برخی میپندارند، نمایش سیاسی نیست که برای سرگرم کردن مردم به راه انداخته باشند. این تضادها بازتاب تحولات بنیادی در سطوح مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است. رژیم ایران که در کانون کشمکشهای قدرتهای امپریالیستی قرار گرفته است، نمیتواند به رخدادها و دگرگونیهای پیرامون خود، به تهدیدها و فرصتها واکنش نشان ندهد، که در اغلب موارد اختلافات جدی مجال بروز مییابند و ضرورتا جناحهای مختلف در برابر هم قد علم میکنند؛ نتیجه این میشود که وقتی جناحی نتواند خطمشی خود را به دیگری تحمیل کند، آنگاه آن مشیای برگزیده میشود که مصلحت نظام در آن نهفته باشد. البته این اصل «مصلحت نظام» تاکنون مانع از آن نبوده است که جناحهای درون حاکمیت به جان هم نهافتند. اما آنچه هر دو جناح را در درون دستگاه قدرت جای داده است، همین مصلحت و حفظ نظام است که «اصل» است و حفظ «اصل» مقدم بر هر چیز دیگریست. رفسنجانی خود بارها به این نکته مهم و حیاتی تأکید داشت که همه ما، نقل به مضمون، در یک کشتی نشسته ایم و نباید گذاشت این اختلافات و برخوردها به کشتی نظام صدمه وارد آورد چرا که بود و نبود ما به باد خواهد رفت. خامنه ای نیز تاکنون در بسیاری از موارد به کرات همه جناحها را به آرامش فرا خوانده است.
اصرار بیش از حد جناح اصلاحات بر «نظارت جمعی و همگانی بر همه دستگاههای حکومتی» نشان بارز این مدعاست که جناحهای مختلف حاکمیت نه فقط نسبت به هم بیاعتمادند، بلکه در اذهان مردم نیز از اعتبار برخوردار نیستند؛ گاه جان هم میافتند، به هم نق میزنند که فلان جناح قاعده بازی را رعایت نمیکند. و به قول یکی از نمایندگان تهران، «نه در زمان انتخابات، منصفانه رقابت میکنیم، و نه در عرصه عمل، به قوانین پایبندیم». این کشمکشهای خانوادگی آنجا که از حوزه تنگ قدرت بیرون میزند و به عرصه انتخابات کشیده میشود، مردم را وسیله اهداف خودشان قرار میدهند. کما اینکه میبینیم در آستانه انتخابات ریاست جمهوری دوباره روی به مردم آوردهاند.
آن نظامی که از مردم روی برمیگرداند و در تقابل با آنان قرار میگیرد، برای حفظ «اصل» یعنی قدرت سیاسی خود راهی برایش نمیماند جز رویآوردن به سرکوب مردم و در عین حال رفتن به دنبال سازش با امپریالیسم. هر دو جناح اصولگرایان و اصلاحطلبان، هم در نحوه «سرکوب»مردم اختلافنظر جدی دارند و هم بر سر نوع سازش با امپریالیسم امریکا با هم در اختلاف و رقابتاند. شریعتمداری، سردبیر روزنامه بیت رهبری، در حالی اصلاحطلبان را تحت پوشش «اعتدالگرایی» به سازش با آمریکا متهم میکند، که دولت منتسب رهبری، سازش با امریکا را تحت تندترین شعارهای ضد اسرائیلی و ضد امریکائی از مدتها پیش آغاز کرده بود. به یاد بیاوریم رفت و آمدهای قابوس بن سعید سلطان عمان را در اواخر دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد که پیامآور دولت وقت امریکا بود. به فرجام رسیدن «برجام» آغازش از اواخر دولت احمدی نژاد شروع شد. میبینیم که در این دست به دست دادنها هر دو جناح سهمی دارند. سادهنگری است چنانچه تصور کنیم خامنهای اصلاحطلبان را از دایره قدرت به بیرون پرتاب کند. آنچه بیشتر به واقعیت نزدیکتر است، مهار اصلاحطلبان و استفاده از آنان در جهت سازش با امریکاست.
اکنون مرگ رفسنجانی در زمانی رخ داده است که جناحهای درون حاکمیت در آستانه انتخابات پیش رو هستند. در این میان اصلاحطلبان به تکاپو افتادهاند تا برای پُر کردن خلاء رفسنجانی راهی بهیابند. رئیس دولت اصلاحات به همراه تنی چند از نامآوران جبهه اصلاحات، در طی نامهای خطاب به مقام معظم رهبری با اشاره به «آشتی نسبی» که پس از مرگ رفسنجانی بوجود آمده است، از او عاجزانه درخواست کردند که با «محوریت رهبر » ما را «وارد عرصه جدیدی» کنید. و «حلقه وصل تمام جریانات سیاسی کشور» شوید. اینطور که به نظر می آید خاتمی با این درخواست، در حقیقت برای نوعی بیعت با نظام پیش قدم شده است. خاتمی که در حوزه سیاست بمانند کودک عمل میکند، نمیفهمد که اتخاذ یک خطمشی واحد، حاصل اشتراک منافع دو جناح است، علیرغم این، او وساطت خامنهای را میخواهد تا «اصولگرایان و اصلاحطلبان با یکدیگر یک خطمشی واحدی را اتخاذ کنند و سعی در افزایش مشترکات مسایل کنند که زمینهای است برای پرکردن خلاء رفسنجانی…». این در حالیست که ولی فقیه حتی به خاتمی اجازه نداد علیرغم واسطهشدن حسن خمینی، در جوار او بر سر جنازه رفسنجانی نماز گزارد! میردامادی، وزیر اسبق خاتمی، این وضعیت را «تراژیک و تناقضآلود» توصیف کرد.
شواهد نشان میدهند که جناح اصلاحات در نبود رفسنجانی، در گردونه بیت رهبری گرفتار خواهد آمد. و این یعنی تمکین از ولایت خامنهای و انصار او؛ یعنی پذیرش «خطمشی» رهبر، همان چیزی که خامنهای سالها به دنبال آن بود و وجود رقیبی همچون رفسنجانی که هیچگاه در برابر خامنهای سر تسلیم فرود نیاورد، به مانع بزرگی بر سر راه او تبدیل شده بود.
خاتمی که از سیاست اندوختهای در چنته ندارد و با آن بیگانه است، از خامنهای میخواهد به درخواست او مبنی بر «آشتی ملی» و «وفاق» دو جناح “اصولگرایان و اصلاح طلبان” لبیک بگوید و او را به عرصه جدیدی از «همگرائی» وارد کند. او درک نمیکند که بیت رهبری همیشه از جبهه اصلاحات تا آنجا که به مصلحت نظام بوده است، در جای خود استفاده کرده و خواهد کرد، این واقعیتی است که نمیتوان آن را واژگون جلوه داد. نشاندن حسن روحانی بر مسند اجرائی کشور نیز نتیجه تشخیص اوضاع و تخصیص اولویتها و توافق هر دو جناح بود. عبدالله نوری خود اذعان دارد که «اگر حمایت او (رفسنجانی – توفان) نمیبود، آقای روحانی به ریاستجمهوری دست پیدا نمیکرد». تصمیم نظام مبنی بر انتصاب روحانی یک هدف بیشتر نداشت و آن دفع خطر و سازش با امریکا از طریق پیشبرد مذاکرات و رسیدن به یک توافق اتمی بود. باید توجه داشت که این اقدامات در جهت نزدیکی به امریکا تحت رهبری و نظارت مقام معظم رهبری و مطابق فرامین خامنهای صورت پذیرفت. چنین توافق مهمی که سرنوشت نظام را رقم میزند، نمیتوانست بدون توافق همه جناحهای درون حاکمیت سرانجام بیابد. بنابر این هر دو جناح تا آنجا که به حفظ و صیانت از کیان نظام مربوط میشود، در تبیین یک خطمشی واحد اشتراک نظر دارند.
روشن است که مرگ رفسنجانی در میان اصلاحطلبان «نگرانی»هائی را موجب شده است که علت آن هم تضعیف هر چه بیشتر موقعیت آنان نسبت به گذشته است. جنبش اصلاحات در پی حوادث ٨٨ و سرکوب اعتراضات دموکراتیک مردم ایران، ضربه سنگینی خورد و از نفس افتاد. خامنهای رهبران و مدعیان اصلاحات را در زمانی که رفسنجانی در قید حیات بود، به تسلیم و تمیکن از خود واداشت؛ تا جائی که قدرت و نفوذ رفسنجانی را تا حدود زیادی محدود ساخت؛ او را از امامت جمعه حذف کرد؛ از ریاست مجلس خبرگان او را برکنار ساخت؛ در ریاست جمهوری سال ۹۲ از او رد صلاحیت کرد؛ حتی فرزندان او را به زندان انداخت. موسوی و کروبی را در حصر کرد؛ خاتمی را ممنوع التصویر کرد؛ سران اصلاحات را به زندان انداخت و مورد شکنجه و آزار قرار داد. علیرغم این به “اندیشه اصلاحات “در چهارچوب حفظ نظام مجال بروز میدهد، چون از آن برای سازش با امریکا نیاز دارد.
این اما یک سوی واقعیت است. سوی دیگر واقعیت این است که دستگاه حاکمیت در ایران اسلامی اگرچه متکی بر یک نهاد قدرت است، ولی این نهاد قائم به ذات نیست، به فرد متکی است. تحکیم نظام با تثبیت قدرت ولی فقیه گره خورده است. مادام که هادیان بیت رهبری زیر سایه خامنهای خیمه زدهاند، میتوانند تسلط خود را بر اصلاحطلبان کماکان استوار نگاه دارند، امری که به احتمال قوی با مرگ خامنهای این «حلقه وصل تمام جریانات سیاسی» ماندگار نخواهد شد. نهاد ولایت فقیه تنها نهاد قدرت در درون نظام است که قابل تقسیم نیست. بر خلاف گذشته، جای گرفتن بر مسند آن، با «وفاق» ممکن نخواهد شد. از اینرو نزاع بر سر تنها مرکز واقعی قدرت، با بود و نبود نظام پیوند خواهد خورد.
رژیم جمهوری اسلامی ۳۸ سال است که در برزخ بنبست دست و پا میزند و هیچ راه حلی جز توسل به سرکوب مردم برای خروج از این بحران نمیبیند. از این روی تنها راه خروج از این وضعیت مصیبتبار برانداختن کلیت نظام ارتجاعی اسلامی توسط تودههای میلیونی تحت رهبری حزب واحد طبقه کارگر است. تنها چنین راهی است که میتواند به این بنبست پایان دهد و راه را برای تکامل و تعالی جامعه و همه زحمتکشان هموار سازد. و جز این نیست.