یکشنبه , ۲۲ مهر ۱۴۰۳

قهر از «قهر»

نقدی بر شیفتگان «گفتمان سیاسی» و طرح «آشتی ملی»

با مرگ رفسنجانی و طرح ایده «آشتی ملی» از جانب خاتمی و پاسخ خامنه‌ای به آن موجب شد تا بحث اصلاحات و رفرم باری دیگر تبدیل شود به موضوع محافل اصلاح‌طلبان و رفرمیست‌های خارج از حاکمیت. اصلاح‌طلبان با طرح «آشتی ملی» در حقیقت به دنبال نوعی بیعت با ولی فقیه هستند چرا که خود را جزئی از کانون قدرت می‌بینند و سرنوشت محتوم‌شان با نزدیکی به توده‌ها پیوند نخورده است، از اینرو نزدیکی و گرایش به مرکز کانون قدرت (ولایت فقیه) که یگانه ضامن حفظ و تثبیت حاکمیت به‌شمار می‌آید، تنها راه پیش‌روی اصلاحات است، راه سازش، راه مماشات، راه روی برگرداندن از توده‌ها. در خارج از دایره خودی‌ها عده‌ای هم در خارج از کشور در غالب مفاهیمی همچون «گفتمان سیاسی»، «گذار مسالمت‌آمیز»، «انتخابات آزاد» نظراتی را مطرح می‌کنند که از آن بوی تعفن رفرمیسم و سازش با حاکمیت به مشام می‌رسد.

هواداران مبارزه «مسالمت‌آمیز» توضیح نمی‌دهند که اتخاذ شیوه «دیالوگ»که مفهوم غالب در بحث «گفتمان سیاسی» است، به عنوان راه و روش مبارزه در تقابل با کیست و با کدامین اهداف تعیین میشود؟ آیا این نیست که تعیین هدف و شناخت موانع، راه و شیوه رسیدن به هدف را مشخص می‌کند و نه عکس آن! طرح «گفتمان سیاسی» به عنوان راه و شیوه حل مسایل مورد اختلاف، از راه صلح و مسالمت، از طریق مذاکره، امریست سیاسی و در عرصه سیاست آنچه که تناسب و توازن قوا را تعیین می‌کند، قدرت است. هنگامی که از «گفتمان سیاسی» سخن میرود، باید روشن شود که موضوع مورد بحث چیست؟ اگر سلب حاکمیت از سران اسلامی ایران موضوع بحث است، آنگاه موضوع «گفتمان سیاسی» بود و نبود حاکمیت است. آیا میتوان تصور کرد که با سیاست «منطق» و «استدلال» از رژیم ایران خواست تا به هستی خود پایان دهد؟ هدف از گفت و شنود منطقی اصولا ایجاد زمینه «تفاهم» و «توافق» است و نه سلب و حذف که نتیجتا و نه الزاما می‌تواند به «سازش» به‌انجامد. سازش اما، امریست نسبی، یعنی دوری کردن از چیزی و نزدیکی کردن به چیز دیگر. اگر دو نفر بر سر چیزی از طریق «دیالوگ» و گفت و شنود با هم سازش می‌کنند، معمولا هر دو از چیزی دوری می‌کنند و به چیز مشترکی که مورد توافق آنان است، نزدیک می‌شوند. سازش به این معنی محل تلاقی دو خواستی است که به حداقل تقلیل یافته‌اند.

حالا به بینیم که این خواست تقلیل یافته هواداران «گفتمان سیاسی» چیست.

این عده از پیشگامان «گفتمان سیاسی» برای تحقق «استقرار آزادی و دموکراسی» در ایران به دنبال این هستند که باب «گفتمان سیاسی» را با سران حاکمیت اسلامی باز کنند. پیش شرط آن هم پرهیز از شیوه «قهر» است. در این «گفتمان» برعکس تعریفی که این عده از مفهوم «سیاست» به دست می‌دهند که شالوده آن بر روی «بحث و استدلال و منطق و روش‌های به دور از خشونت» ریخته شده است، این گفتمان محل بده و بستان است و بر هیچ‌کس معلوم نیست کدام بخش از منافع و خواست‌های دموکراتیک مردم ایران در این بده و بستان مورد معامله و مبادله قرار می‌گیرد! نتیجه‌ای که بر این «گفتمان سیاسی» مترتب می‌شود، این است که مردم ایران باید از حداقل خواست خویش برای استقرار آزادی و دموکراسی که حیات رژیم ایران منوط به محدود و محصور نگاه داشتن آن است، صرف نظر کنند، چون غیر از این هر چه باشد با مخالفت رژیم روبرو خواهد شد و به «قهر» خواهد انجامید! و این آن چیزی نیست که هواداران راه صلح و مسالمت در پی آنند. پر واضح است که هرگونه تغییر و دگرگونی که منجر به تحول دموکراتیک در جامعه ایران گردد، در نهایت از راه قهر به عبارت دیگر از راه اعمال زور از سوی توده‌ها می‌گذرد. و چه زشت است مردم را به تسلیم و تمکین به اراده آنچیزی واداشت که حاکمین ایران می‌طلبند.

اما واقعا این «قهر» چیست که شیفتگان «گفتمان سیاسی» تا این حد با آن قهر هستند

«قهر» در مفهوم کلی و گسترده آن، چیزی نیست جز اعمال زور از طریق هرگونه وسیله و ابزاری برای تحقق هدفی و خواستی که با اهداف و خواست‌های دیگران در تناقض است. تمرکز ابزار زور در دست طبقه حاکمه این طبقه را در جایگاه قدرت برتر قرار می‌دهد که اراده و خواست خویش را می‌تواند بر طبقات دیگر از طریق دولت که ارگان سرکوب یک طبقه علیه طبقه و یا طبقات دیگر است، در اشکال متفاوت بر جامعه تحمیل ‌کند تا منافع خود را که در تناقض با منافع طبقات دیگر است، تأمین نماید، که نتیجتا به حاکمیت او بر دیگری می‌انجامد.«حاکمیت» اما آن فرصت و امتیازی را می‌گویند که طبقه و گروهی را در مقامی و موقعیتی قرار می‌دهد که دیگر طبقات و اقشار مردم را به تبعیت و فرمانبرداری از خود وامیدارد. ابزار اعمال قهر سران نظام اسلامی ایران فقط در سیاست قوه مجریه خلاصه نمی‌شود، بلکه قهر نامشروع و ارتجاعی از طریق وضع قوانین توسط مجلس شورای اسلامی و قهر قضایی از طریق زندان و شکنجه و اعدام نیز هست. بنابر این می‌بینیم که «قهر» حتما به معنای خشونت نیست و از یک جنس نیستند. خشونت می‌تواند در آخرین تحلیل نتیجه عدم قبول تحمیل اراده یک طبقه بر طبقه دیگر باشد، آنهم از طریق فشار و مقاومت در برابر اعمال زور و قدرت. جنبش دموکراتیک مردم ایران در ۲۲ خرداد ۸۸ نشان داد که اعتراضات آرام مردم نتوانست طبقه حاکمه را به قبول خواست‌های خود وادارد و دیدیم که حاکمیت برای حفظ پایه‌های قدرت خود دست به «خشونت» یعنی قهر ضد انقلابی و سرکوب زد که بالطبع انعکاس آن از جانب مردم چیزی نبود جزاعمال قهر انقلابی در دفاع از خود. تکلیف چه بود؟ باید مردم را به خانه‌هایشان فرامی‌خواندیم و آنها را از «مقاومت» در برابر «خشونت» طبقه حاکم پرهیز می‌داشتیم و دست طبقه حاکمه را باز می‌گذاشتیم تا هر آنچه در اختیار دارد در سرکوب وحشیانه مردم بکاراندازد؟ با این استدلال که “خشونت” راه رسیدن به دموکراسی نیست!»…. و «چه بسا خود علت به وجودآمدن دیکتاتوری جدیدی میشود!»

ما هنگامی که می‌گوئیم باید در برابر قهر ضدانقلابی حاکمیت، قهرانقلابی توده‌ها را قرار داد، منظور این است که توده‌ها تنها با اتکاء به نیروی خود می‌توانند اعمال قدرت کنند. حتی در شیوه «گفتمان سیاسی» هم چنانچه قرار است اراده و خواست توده‌ها به حاکمیت تحمیل شود، ابزار و وسایل لازم جهت اعمال قدرت برای ایجاد توازن قوا ضروریست، که بدون آن کاری از پیش نخواهد رفت. بدین‌ترتیب نتیجه سیاست «قهر از قهر» چیزی نیست، جز خلع سلاح‌کردن توده‌ها به این دلیل ساده که هواداران «گفتمان سیاسی» «قهر» را برابر با «خشونت» نشان می‌دهند و این اگر خطا نباشد، بدون تردید خطی است که توده‌ها را آگاهانه به راه مسالمت و سازش با رژیم می‌کشاند. این عده نخست شیوه مبارزه «مسالمت‌آمیز» را به عنوان تنها راهکار منطقی و متناسب با شرایط موجود مطلق می‌کنند و بعد دنبال وسایل و ابزاری می‌گردند که در انطباق با چنین سیاستی بکار آیند، «انتخابات آزاد» و یا «رفراندم» نمونه‌هائی از ابزارهای راه «مسالمت‌آمیز» گذار از جمهوری اسلامی هستند. در سیاست شیوه‌های مبارزاتی دارای اشکال متفاوتی هستند، به این دلیل که تعیین مشی و اتخاذ سیاست همواره مبتنی بر تحلیل مشخص از شرایط مشخص است. به عبارتی این حاکمیت است که شیوه مبارزه را از نوع «خشونت» و یا «مسالمت‌آمیز» در طول مبارزات توده‌ای به ما تحمیل می‌کند.

مطلق کردن مبارزه «مسالمت‌آمیز» از راه «گفتمان سیاسی» و خدشه ناپذیر دانستن آن به عنوان اصل اساسی مبارزه سیاسی که در صحت و درستی آن نباید از خود شک و تردید نشان داد، حکمی است عام و فراشمول که در هر نظام سیاسی، تحت هر شرایطی، می‌تواند قابل انطباق باشد. برداشت‌های نادرست و کپی‌برداری از گفتمان‌های سیاسی رایج در کشورهائی که از حداقل ساختار قانونی و دموکراتیک برخوردارند، به همان اندازه خطاست که آن را برای جامعه استبدادی از نوع ایران هم متناسب و معقول دانست! به نظر می‌آید که این «شیفتگان» گفتمان سیاسی بین جوامع دموکراتیک و استبدادی تشابهاتی را برجسته می‌کنند تا از آن نتیجه ‌به‌گیرند که گویا «گفتمان سیاسی» در هر دو ساختار سیاسی کارساز است. انسان وقتی گرفتار مطلق‌گرائی می‌شود، برای اثبات امری مطلق مجبور است واقعیت را جعل کند؛ آن را واژگون جلوه دهد. خوب این تشابهات را باید نه تنها نشان داد، بلکه توضیح هم داد که چرا و کدامیک از وجوه مشترک جوامع دموکراتیک و استبدادی شیوه مبارزه «مسالمت‌آمیز» را ضروری می‌سازد؟ آنچه که درست و معقول می‌بود، ترسیم وجوه اختلاف آن دو است و نه تشابهات. آیا منطقی است که بین سیستم سیاسی آلمان در دهه سی و چهل میلادی در دوران حاکمیت ناسیونال سوسیالیسم و نظام دموکراتیک فدرال آلمان وجه اختلاف را ندید و وجوه مشترک آن دو را برجسته و عمده کرد؟ آیا کمونیست‌ها و سوسیال دموکراسی آلمان می‌توانستند با اتخاذ شیوه «مسالمت‌آمیز» و «گفتمان سیاسی» بر فاشیسم هیتلری فائق آیند؟ البته معتقدیم که این «شیفتگان» چنانچه قدری فهم سیاسی می‌داشتند، چنین تصور نادرستی را درست ارزیابی نمی‌کردند. صدور چنین حکمی مبنی بر اینکه راه و روش مسالمت تنها راه رسیدن به دموکراسی است و آن را پیشه خود کردن و از توده‌ها خواستن که به آن لبیک گویند، این خود نقض غرض است. انتخاب «گفتمان سیاسی» به عنوان شیوه و راه مبارزه سیاسی قاعدتا نمی‌تواند هم در جامعه دموکراتیک صدق کند و هم در تحت شرایط استبداد. این شیفتگان «گفتمان سیاسی» به آنچه که نمی‌اندیشند، این است که آن چیست که یک جامعه دموکراتیک را از یک سیستم استبدادی متمایز می‌کند! در اینکه در هر دوی این نظام‌ها می‌توان وجوه مشترکی را یافت، بحثی نیست. در جمهوری اسلامی ایران همانقدر نهادهای انتخابی و انتصابی و تقسیم قوای مملکتی، مجلس قانون‌گذاری، انتخابات دوره‌ای، مطبوعات، ارتش و پلیس و خلاصه هر آنچه که وجه مشخصه ساختار یک دولت به معنی مدرن و نه حتما به معنی دموکراتیک، موجودند، که در جوامع دموکراتیک از نوع آلمان، فرانسه، سوئد و انگلستان و غیره … روحانیت حاکم در ایران کلیت نظام را مطابق میل و سلیقه خود به نحوی سازمان داده است، که در جهت حفظ و تثبیت منافع طبقاتی خویش بکار می‌گیرد و به همین دلیل مجموعه نهادها و ارگان‌های دولتی ابزار اعمال قدرت طبقه حاکمه هستند و تا از این طبقه سیاسی خلع ید نشود، امکان هیچگونه فعالیت و مبارزه‌ای در جهت ایجاد دموکراسی در ایران از راه «گفتمان سیاسی» نیست. در ایران حاکمیت و دولت درهم ادغامند و تفکیک آن درست و منطقی نیست. جنبش اصلاحات اتفاقا بر همین نکته پای‌می‌فشارد که «دولت» را از «حاکمیت» جدا سازد و تأکید و تأیید وجود دو نهاد قدرت حقیقی و حقوقی در سیستم سیاسی ایران، اشاره به همین امر دارد که ناکامی تلاش تاکنونی آنها را باید در این رابطه مورد ارزیابی قرارداد. نتیچه چنین نگرش و سیاستی را ما در پی انتخابات دوره‌های گذشته به وضوح دیدیم. در حالی که در جوامع سرمایه‌داری پیشرفته حاکمیت از دولت جداست؛ در این جوامع می‌توان با استناد و اتکاء به قانون و وجود نهادهای دموکراتیک شیوه مبارزه «مسالمت‌آمیز» را تا آنجائی که به کلیت نظام لطمه وارد نیاورد، اجرا کرد و هیچ مانع و رادع حقوقی هم در برابر آن نیست و چه بسا نمونه‌هائی داریم که حتی از این طریق اپوزیسیون مترقی توانسته است به نتایجی به سود مردم دست یابد. مشکل این «شیفتگان» در این است که مشی «گفتمان سیاسی» و مبارزه «مسالمت‌آمیز» گویا می‌تواند در دوران گذار از استبداد هم بکار آید. یکی از این «شیفتگان» می‌نویسد «قدرت آنها (سران رژیم ایران – توفان) مسلما در استدلال و برخورد سیاسی نیست، بلکه در قدرت نظامی شان است». بنابر این اگر سران رژیم اسلامی ایران منطق و استدلال را نمی‌پذیرند و تنها چیزی را که می‌شناسند «قدرت نظامی» است، چرا علی‌رغم این مردم را فرا می‌خوانید به «مقاومت» و مبارزه‌ای که در آن فقط «بحث و استدلال و منطق و روش‌های به دور از خشونت» بازتاب می‌یابد و نه چیز دیگر؟ نتیجه چنین سیاستی آیا عملا مساله گذار از استبداد را منتفی نمی‌کند؟ چون طرح مساله فقط «مقاومت» است و نه «اعمال قدرت».

خلاصه کنیم: طراحان این شعارها و «گفتمان سیاسی» از انجام یک انقلاب بعدی که تنها می‌تواند مسئله کسب قدرت سیاسی را برای طبقه کارگر مطرح کند، وحشت دارند. آنها می ترسند که فرهنگ انقلاب قهرآمیز در مردم زنده شود. آنها می‌هراسند که مردم درک کنند که زور، قابله زمان و تاریخ است و قهر هرگز در انحصار طبقه حاکمه نمیتواند باشد. توده‌ها نیز باید باور داشته باشند که بدون قهر انقلابی، تحول عمیق انقلابی ممکن نیست. با این شناخت است که ارتش توده‌ها آمادگی مقاومت و مبارزه پیدا می‌کند. با روحیه پذیرش شکست نمی‌توان به سوی جنگ رفت. طراحان «گفتمان سیاسی»، آشتی‌جویانه و رفرمیستی می‌کوشند جنبش مردم را در مجاری سازش و همدستی با ارتجاع حاکم و در بهترین حالت آن، در مجاری گشایش راه‌های نئولیبرالی مشکلات، هدایت کنند. آنها از مردمی که با روحیه انقلابی بار آمده‌اند، می‌ترسند. از اینروست که این جنایت و خیانت در حق توده‌ها را با تئوری‌های «جامعه مدنی» و «انسانیت» توجیه می‌کنند. «انسانیت» آنها جاده یک‌طرفه است. جوازی است تا طبقه حاکمه، مردم بی‌سلاح را سرکوب کند. اجساد مردم در نزد آنان بیشتر به مصلحت برای زد و بند است، تا زنده، پُرشور و انقلابی آنها. سیل برانداز انقلاب چنانچه راه اوفتد، طبیعتا مرزی برای توقف تا زدودن بی‌عدالتی‌ها، نمی‌شناسد. لیبرال‌های مذهبی و اپورتونیست‌های مدنی، خواهان رفع همه بی‌عدالتی‌ها نیستند؛ و به این جهت از همان بدو امر خواهان مهار طغیان مردم‌اند. کمونیست‌ها قهر انقلابی را بین کارگران و زحمتکشان از اینرو تبلیغ می‌کنند که در نهایت راهی جز توسل به قهرانقلابی توده‌ای برای کسب قدرت سیاسی و به‌زیرکشیدن ارتجاع نیست، اگرچه در این مسیر طولانی از اعمال تاکتیک‌های متفاوت و متنوع سیاسی غافل نیستند و گام به گام توده‌ها را برای فرودآوردن ضربه نهایی به ارتجاع، قیام مسلحانه توده‌ای آماده می‌کنند.

سیاست تابع متغییرات است که شیوه اعمال آن تحت تاثیر کنش و واکنش می‌تواند در اینجا و آنجا تحت شرایط خاصی تغییر کند و همانند هر پدیده‌‌ی دیگر ثابت و لایتغییر نیست.

برگرفته از نشریه الکترونیکی حزب کار ایران (توفان) شماره ۱۲۸ اسفند ماه ۱۳۹۵

Print Friendly, PDF & Email