نیم قرن از تجاوز پیمان ورشو به رهبری شوروی رویزیونیستی به کشور چکسلاواکی در سال ۱۹۶۸میگذرد. نیم قرن بعد، بعد از فروپاشی شوروی برپایه واقعیات عینی غیرقابل انکار، بهتر میشود در مورد این رویداد تجاوزکارانه سخن گفت و باردیگر آنرا برای درک عمومی جمعبندی نمود. رویزیونیستها طبیعتا در این باره سکوت خواهند کرد و همانگونه که ماهیت رویزیونیسم است از جدل بر سر این تجاوز طفره میروند، زیرا دستشان مجددا باز میشود.
این رویداد اقدامی نبود که به نیت تقویت دیکتاتوری پرولتاریا و مبارزه با دشمنان سوسیالیسم صورت گرفته باشد. ماهیت این مبارزه، نبرد میان طبقه کارگر چکسلاواکی و بورژوازی همان کشور نبود، زیرا سالها بود که با روی کار آمدن رویزیونیستهای چکسلاواکی سرنوشت این نبرد به نفع رویزیونیستها تعیین شده بود. پیروزی رویزیونیسم در چکسلاواکی با نمایشات ضد استالینی و پائین آوردن مجسمههای وی و آزادی دشمنان سوسیالیسم از “زندانهای استالین”، آغاز شد. این تجاوز کنونی نبردی میان بورژوازی رویزیونیستی شوروی بر ضد بورژوازی نوخاسته کشور کوچکتری بود که با الهام از خروشچف میخواست راه خودش را مستقلا ادامه دهد و طبقه کارگر چکسلاواکی را به عنوان بورژوازی نوخاسته چکسلاواکی، مستقلا استثمار کند و به رویزیونیستهای شورویها حق و حساب نپردازد.
چرا بورژوازی چکسلاواکی که طبقه کارگر این کشور را از قدرت برکنار کرده و “قربانیان استالین” نظیر نووتنی را بر سر کار آورده بود، حالا باید یوغ شورویها را تحمل میکرد؟ ضد انقلاب شوروی این اقدام مستقل را برنمیتابید و بهنام “سوسیالیسم” برای ثبیت سلطه خویش بر این کشور، به چکسلاواکی تجاوز کرد تا ضد انقلاب بورژوازی آنجا را به نفع ضد انقلاب بورژوازی نوخاسته شوروی سرکوب کند. بهاین جهت این تجاوز یک اقدام امپریالیستی برای تسلط بهیک کشوری بود که علیرغم ضد انقلابی بودن مستقل عمل میکرد. رویزیونیسم یعنی حکومت بورژوازی و با سلطه آنها “انترناسیونالیسم پرولتری” مفهوم خود را از دست میدهد. لذا نمیشود تجاوز به چکسلاواکی را یک اقدام “انترناسیونالیستی پرولتری” جا زد که برای نجات طبقه کارگر چکسلاواکی از دست ضد انقلاب بورژوازی یعنی سرمایهداری چکسلاواکی صورت میگیرد. از این تاریخ بود که شوروی به قول رفیق لنین که در سه رساله از لنین در صفحه ۳۱ به آن اشاره شده عبارت است از:
“امپریالیسم فابینی” و “سوسیال امپریالیسم” هر دو بیک معنی است: سوسیالیسم در گفتار و امپریالیسم در کردار، فراروئیدن اپورتونیسم به امپریالیسم… اپورتونیسم و رفرمیسم ناگزیر میبایست به امپریالیسم سوسیالیستی و یا سوسیال شونیسم در مقیاس جهانی و تاریخی منجر شود…جریان کاملی از سوسیالیسم بسوی بورژوازی روان است”.
تجربه حکومت رویزیونیستها در چکسلاواکی نشان داد که آنها دشمنان کمونیسم بوده و کشور را بهراه سرمایهداری سوق میدادند.
تجربه سوسیالیسم نشان داد که بدون استقرار دیکتاتوری پرولتاریا سوسیالیسم دوام نمیآورد. دیکتاتوری پرولتاریا مظهر مجسم کسب قدرت سیاسی پرولتری است و ماهیت دولت را تعیین میکند.
تجربه حکومت رویزیونیستها نشان داد که بدون حزب کمونیستی رهبری کشور برای نیل و تثبیت سوسیالیسم ممکن نیست.
تجربه چکسلاواکی نشان داد که پیروزی سوسیالیسم مصونیت در مقابل زهر ایدئولوژی بورژوازی ایجاد نمیکند و از دسیسههای آنها نمیکاهد. به این جهت مبارزه طبقاتی باید همواره با دشمنان سوسیالیسم در شرایط محاصره همه جانبه سرمایهداری و تسلط جهانی آنها ادامه یابد. تئوری “یک بار سوسیالیسم، همیشه سوسیالیسم” تئوری رویزیونیستها برای نفی مبارزه طبقاتی و دیکتاتوری پرولتاریا بوده و هست. جا زدن مالکیت سرمایهداری دولتی بروکراتیک به جای مالکیت دولتی سوسیالیستی پرولتری و بر این مبنا ماهیت کشوری را سوسیالیستی ارزیابی کردن امروزه دیگر مایه تمسخر کمونیستهاست و رویزیونیستها را از درماندگی نجات نمیدهد. ماهیت سیاسی است که ماهیت کشور را تعیین میکند و به اعتبار این حکم کمونیستی بعد از خروشچف شوروی دیگر سوسیالیستی نبود و باتجاوز به چکسلاواکی ماهیت بورژوا- امپریالیستی خویش را نیز نشان داد. شوروی از آن تاریخ “سوسیال امپریالیست” نامیده شد. حال به ارزیابی روشنبینانه و کمونیستی سازمان مارکسیستی لنینیستی توفان در ارگانش به شماره ۸ مورخ فروردین ۱۳۴۷ توجه کنید و از پیشگوئیهای آن درس بگیرید:
“ضد انقلاب در ضد انقلاب
حوادثی که از زمان مرگ استالین بزرگ در اتحاد شوروی و سپس در کشورهای سوسیالیستی اروپای شرقی و جنوب شرقی روی داد و هم اکنون روی میدهد، حوادثی که طی ماههای اخیر در کشورهای چکسلاواکی، لهستان و حتی اتحاد شوروی گذشته و میگذرد نمیتواند موجب تاثر و تالم دوستان واقعی خلق و وفاداران به سوسیالیسم و مایه خشنودی دشمنان خلق و دشمنان سوسیالیسم نباشد. این حوادث همه، ثمرات نامبارک و نتایج شوم فعالیت یک مشت ضد انقلابی است که توانستند در حزب و در دولت قدرت را در دست خود متمرکز سازند، کمونیستهای واقعی را از صحنه فعالیت برانند و با افکار و اعمال خود بتدریج دستآوردهای گرانقدر طبقه کارگر و خلقهای اسیر و ستمکشیده جهان را برباد دهند، دستآوردهائیکه طبقه کارگر و بشریت مترقی و بهویژه طبقه کارگر و خلق قهرمان شوروی با دادن قربانیهای بسیار و تحمل محرومیتهای فراوان بهدست آوردهاند. اگر طبقه کارگر در پیشاپیش زحمتکشان بهموقع در برابر این تحول ضدانقلابی و سیر قهقرائی نایستد، با برقراری دیکتاتوری پرولتاریا دشمنان سوسیالیسم را در داخل سرکوب نکند و کشور را بهسوی سوسیالیسم باز نگرداند، جامعه این کشورها یک دوران تاریخی بقهقرا باز خواهد گشت و بار دیگر تیرگیها جای درخشندگی ستاره سرخ را خواهد گرفت.
سرآغاز این حوادث کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد شوروی است. در این کنگره خروشچف که سی سال تمام با تزویر و ریا چهره کریه ضدانقلابی خود را در زیر پرده انقلاب و سوسیالیسم پوشانیده بود تحت عنوان “چند مسئله تئوریک” سه اصل را بهکنگره بیستم و جنبش کمونیستی جهانی عرضه داشت. دو اصل “همزیستی مسالمتآمیز” و “گذار مسالمتآمیز” را که بهترتیب بهمعنی “همکاری با امپریالیسم و ارتجاع ” و “جلوگیری از انقلاب” است همه کس میشناسد. نتایج تحقق این دو اصل را در عمل، ما ایرانیان بهتر از هر کس دیگر با دیدگان خود میبینیم و سنگینی آن را بر دوش خود احساس میکنیم. اما در باره اصل سوم که اصل تنوع ساختمان سوسیالیسم در کشورهای مختلف است کمتر گفتگو بهمیان آمده است. این اصل لنینی از آن جهت مزورانه بهمیان کشیده شد که از یک سو “سوسیالیسم” از نوع یوگسلاوی را که احزاب کمونیست جهان بهدرستی آنرا بهمثابه انحراف از سوسیالیسم محکوم کرده بودند تبرئه و توجیه کنند و از سوی دیگر بر روی تمام تحولاتی که خروشچف و همدستانش میخواستند در اتحاد شوروی و کشورهای دیگر سوسیالیستی در جهت احیاء اصول سرمایهداری بهوجود آورند نام ساختمان سوسیالیسم و کمونیسم بگذارند. رفرمهائی که در زمینه اقتصادی در این کشور صورت گرفت دارای سه جهت عمده بود: نخست برانداختن تمرکز نقشههای تولیدی و اقتصادی، سپس بیرون کشیدن موسسات تولیدی از دست دولت سوسیالیستی در کشاورزی و تشویق و توسعه تولید خصوصی. این رفرمها در واقع تولید سوسیالیستی را از راه صحیح منحرف میساخت و در مسیر احیاء سرمایهداری میانداخت.
پس از کنگره بیستم ابتداء کشور لهستان در این راه گام برداشت. پس از آن، اتحاد شوروی با آموختن از “تجزیه یوگسلاوی” بهاین رفرمها دست زد و در دنبال وی تمام کشورهای سوسیالیستی این رفرمها را آغاز کردند. برای آنکه مقیاسی از این رفرمها بهدست داده باشیم ذکر چند رقم بیفایده نیست. در لهستان از سال ۱۹۵۶ بهبعد هشت هزار کئوپراتیو تولیدی سوسیالیستی منحل اعلام گردید و تولید انفرادی جای آنها را گرفت. برطبق آمار رسمی در سال ۱۹۶۶ تعداد موسسات خصوصی که بهحساب خود بهفعالیت تولیدی و اقتصادی میپرداختند عبارت بود از ۷۰۰۰ کارخانه کوچک، ۱۵۰۰۰ موسسه تجارتی و ۱۴۷۰۰۰ کارگاه. ظرف سال گذشته تعداد بسیاری از موسسات کوچک دولتی و کئوپراتیوی بهافراد واگذار گردید و بهصورت موسسات خصوصی درآمد. از آنجمله است یکهزار رستوران و کافه، پنج هزار فروشگاه کوچک و غیره. نقشه پنجساله اقتصادی بههیچوجه در دنبال محدود ساختن این بخش خصوصی نیست برعکس درپی بسط و گسترش آن است. همراه با این رفرمهای تولیدی و اقتصادی بتدریج ترکیب طبقاتی حزب تغییر مییابد. اکنون در حزب “کمونیست” لهستان کارگران بیش از %۳۰ اعضاء را تشکیل نمیدهند. کارگران از مقامات حساس حزبی برکنار گردیده و جای آنها را قشر ممتازی از افراد روشنفکر، مهندسین، تکنیسینها و نویسندگان میگیرند.
در نتیجه رفرمهای اقتصادی قشرهای بورژوائی تازهای در جامعه پدید آمدند، قشرهائی که اهرمهای اقتصاد و تولید را در دست گرفتهاند و علاقمنداند که این رفرمها هراندازه بیشتر و سریعتر پیشرود و روبنای تازهای متناسب با آنها پدید گردد. بهگفته پلیکان مدیر تلویزیون پراک: “رفرم در زندگی ما ساختمانهای تازهای ایجاد کرده بود و لازم بود که حزب بهارگانهای دولتی و اقتصادی و گروههای دیگر اختیار عمل بیشتری بدهد. این اقدام نتیجه منطقی رفرمهای اقتصادی بود زیرا این رفرم در صورتی میتوانست بهحیات خود ادامه دهد که هیچ مداخله سیاسی راه آنرا سد نکند”.
برای آنکه “هیچ مداخله سیاسی” جلوی این رفرم را نگیرد لازم بود که رویزیونیستها که نقش خود را بهمثابه محلل بازی کرده بودند کنار بروند. در این جاست که مبارزه میان قشر جدید و رویزیونیستهای بوروکرات در زیر شعار بورژوائیِ “لیبرالیزلسیون” و “دموکراتیزاسیون” درمیگیرد. این مبارزه هماکنون در لهستان و در اتحاد شوروی جریان دارد. در چکسلاواکی بهعلت وجود عوامل مساعد این مبارزه بهپیروزی قشر جدید انجامید.
نووتنی دبیر حزب “کمونیست” و رئیس جمهور کشور مجبور شد از سمت دبیری حزب و سپس از مقام ریاست جمهوری استعفاء کند، در دنبال او عده دیگری از مقامات خود استعفاء کردند. اکنون بهتدریج ولی با سرعت بوروکراتهای رویزیونیست از کار برکنار میشوند و افرادیکه در جریان رفرم سالهای اخیر روآمدهاند بهجای آنان مینشینند. شعار “دموکراتیزاسیون” در واقع وسیلهای است برای آنکه بقایای سوسیالیسم را نیز مورد دستبرد قراردهند. نظری بهپارهای از نکات برنامه حزب “کمونیست” چکسلاواکی که جسته گریخته در مطبوعات انتشار یافته در این زمینه جای تردیدی باقی نمیگذارد.
این برنامه در زمینه اقتصادی کمک دولت را بهموسسات تولیدی حذف میکند. این موسسات، اهمیت آنها برای اقتصاد کشور هرچه باشد، باید از این پس طوری خود را اداره کنند که نیازمند بهکمک دولت نباشند. در غیر اینصورت نخواهند توانست بهکار تولیدی خود ادامه دهند. موسسات تولیدی بهای محصولات خود را خود تعیین میکنند، آنها حق دارند مستقیما با مشتریان خارجی برای فروش محصولات خود وارد مذاکره شوند. در این برنامه دولت به “سرمایههای خصوصی خارجی” اجازه میدهد که در کشور چکسلاواکی سرمایهگذاری کنند و حتی این سرمایهها را تشویق هم میکند، تولید و تجارت خصوصی کوچک مجاز شمرده میشود و از این قبیل.
در ارتباط با این تحولات اقتصادی تحولاتی در زمینه اجتماعی صورت میگیرد. “این امکان داده میشود که سازمانهای تازهای در جامعه پدید آید” یعنی برطبق آن احزاب سیاسی دیگری در کشور میتواند تاسیس گردد اما در این میان “حزب کمونیست نقش رهبری را برعهده خواهد داشت”. “چکسلاواکی باید بهصورت کشوری درآید که در آن ایدئولوژی بورژوائی بتواند با ایدئولوژی سوسیالیستی مقابله کند”. البته همه اینها گویا در کادر رژیم سوسیالیستی و بر اساس اصل تنوع ساختمان سوسیالیسم در کشورهای مختلف انجام میگیرد. بهقول یکی از سرجنبانان کنونی “اما سوسیالیستی خواهد بود که از سرچشمه سنتهای کاملا ملی آب میخورد و میتوان گفت سوسیالیستی خواهد بود از نوع سوسیالیسم مازاریک(رئیس جمهور چکسلاواکی بین سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۳۵- توفان) که شاید وجوه مشترک زیادی با مارکسیسم ندارد”. این گفته کاملا با حقیقت وفق میدهد.
رویزیونیستهای حزب توده ایران از حوادث چکسلاواکی و لهستان دچار سراسیمگی گردیدهاند پشتسرهم بهمردم اطمینان میدهند که چکسلاواکی بهسوسیالیسم و به اتحاد شوروی وفادار خواهد ماند. دلیل آنها هم اینستکه دوبچک دبیر اول تازه حزب “کمونیست” از پیوند کشور با سوسیالیسم سخن رانده است. رویزیونیستها تمام تحولاتی را که در زمینه اقتصادی و سیاسی و اجتماعی روی داده و روی میدهد عالما و عامدا بهدست فراموشی میسپارند و سخن خشک و خالی دوبچک را ملاک قرار میدهند. این آقایان در دورانی که حتی شاه ایران اقدامات ضد ملی و ضد تودهای خود را بهنام “سوسیالیسم” بهجهانیان ارائه میدهد این انتظار کودکانه را دارند که دوبچک صریحا اعلام کند که میخواهد کشور را بازهم بیشتر بهسوی احیاء سرمایهداری سوق دهد. خصلت رویزیونیستها، هراندازه هم که بهراست متمایل باشند، اینستکه سخنان خود را با چاشنی مارکسیسم-لنینیسم همراه میکنند. رویزیونیستهای حزب توده ایران تودههای مردم ایران را میفریبند و میکوشند ماهیت حوادثی را که در چکسلاواکی و دیگر کشورهای رویزیونیستی میگذرد را از نظر آنها بپوشانند. اما آیا میشود همه را برای همیشه فریفت؟
پس از پیدایش اردوی سوسیالیسم، امپریالیسم آمریکا که از اعمال قهر برای بازگردانیدن کشورهای سوسیالیستی بهدنیای سرمایهداری مایوس شده بود این وظیفه را در برابر خود قرار داد که از راه تکامل مسالمتآمیز این “کشورهای پشت پرده آهنین” را “بهدنیای آزاد” بازگرداند. در بودجه آمریکا سالیانه صد ملیون دلار بهاین کار اختصاص داده شد. برای پخش تبلیغات زهرآلود در کشورهای سوسیالیستی، رادیوی “آزادی” ایجاد گردید بهاین منظور که “اقدامات لازم را بهعمل آورند و گامهای لازم را بردارند برای آنکه سرنوشت خلقهای پشت پرده آهنین بهبود یابد و در جامعه آنها نظم دموکراتیک پدید آید”. کاری را که امپریالیستها با صرف هزینههای کلان و کوششهای فراوان نتوانستند از پیش ببرند رویزوینیستهای اتحاد شوروی و کشورهای دیگر انجام آنرا بهعهده گرفتند. رهبران رویزیونیست این کشورها جامعه سوسیالیستی را به قهقراء برگرداندند، شیوههای تولید خصوصی را در جامعه معمول داشتند، مقوله سود و منفعت و پول را دوباره بر سراسر جامعه مسلط ساختند و اکنون در کشور چکسلاواکی تحت عنوان “لیبرالیزاسیون” و “دموکراتیزاسیون” ضربههای آخر را برآنچه که از سوسیالیسم باقی مانده وارد میآورند. اینست نقش شومی که رویزیونیسم پس از مرگ استالین در اردوی سوسیالیسم بازی کرده است و از این پس نیز بازی خواهد کرد. آیا بازهم در اهمیت مبارزه با رویزیونیسم میتوان تردید داشت؟”
فروپاشی شوروی سوسیال امپریالیستی بهرهبری رویزیونیستهای فاسد در قدرت؛ که دیکتاتوری پرولتاریا را به دیکتاتوری بورژوازی تغییر دادند نشان داد که با جایگزینی قشرجدید نوخاسته بورژوازی شوروی بهجای رویزیونیستهای بوروکراتیک، سوسیالیسم لنینی استالینی نابود شد. رویزیونیستها این نیت شوم خود را همیشه و در هر جا پیاده میکنند. رویزیونیسم دشمن طبقه کارگر و سوسیالیسم است. از دیکتاتوری پرولتاریا و انقلاب قهرآمیز دست میکشد و به سازش طبقاتی تن میدهد. ما با شواهد آن در حزب توده ایران و در برنامه سوسیال دموکراتیک اپورتونیستی مصوب کنگره ششم آنها روبرو هستیم که باید آنرا افشاء نموده با آن مبارزه کرد.
برگرفته از توفان شـماره ۲۲۳ مهر ماه ۱۳۹۷ـ اکتبر سال ۲۰۱۸
ارگان مرکزی حزب کار ایران(توفان)