در هیچ دورهای از تاریخ ایران خودفروشی در اثر فقر چنین رواج نهداشته است و تحقیر زنان به چنین درجهای از خفت نهرسیده بوده است. رژیم جمهوری اسلامی مدال طلای این شقاوت، خفت، فقدان حیثیت و مظهر آلودگی و کثافت را بُرده است. آیا این مرتجعان متحجر حاکم، زنان و دختران خود را فاحشههای بالقوه تصور میکنند؟ پس کشورداری را رها کنند و به ناموسداری بهچسبند..
پیروزی مبارزه زنان ایران برای احترام به کرامت و حیثیت انسانی به اینجا خاتمه نمییابد. این مبارزه ادامه دارد. احترام ورزشکاران فوتبالیست به حضور زنان نشانه بارزی از مبارزه مشترک زنان و مردان ایران بر ضد ارتجاع، سرکوب و خفقان است. این مبارزه متحد باید ادامه پیدا کند. حضور زنان ایران بعد از چهار دهه برای تماشای مسابقه تیم ملی فوتبال ایران و کامبوج گام مثبتی است برای درهم شکستن کامل آپارتاید جنسی در سایر عرصههای سیاسی و اجتماعی. و این حضور بهرغم تمام کمبودهایش دستآورد مبارزه زنان ایران است که آن را بر مرتجعین حاکم تحمیل کردهاند. پیروزی را باید قدم به قدم بدست آورد، آن را حفظ و تداوم بخشید.
مقاله زیر به قلم ریحانه طباطبایی است که موشکافانه به کالبد شکافی تبعیض جنسیتی در ایران پرداخته است. در زیر عین مطلب را میخوانید:
من، تو و استادیومی که من و تو را دوباره ما میکند
مقالهای از ریحانه طباطبایی:
ما با هم همبازی بودیم، در کوچه پس کوچههای شهر با هم دوچرخهسواری میکردیم، دزد و پلیس، گُرگم به هوا، با هم از درخت بالا میرفتیم، با هم زانوهایمان زخمی میشد و حتا با هم گُلکوچک بازی میکردیم.
آن زمان که با هم در کوچههای محلهمان بازی میکردیم، جنسیت مهم نبود، بچه بودیم و هم سن و سال. حتا یادتان باشد، ما در دوچرخهسواری میبُردیم، تندتر و جسورتر، گاهی از ما گُل میخوردید و تعداد زخمهای روی دست و پایمان برابر بود. با هم بزرگ شدیم تا روزی که آنقدر بزرگ شدیم که بعضیها به اسم شرع و قانون مقابل دوچرخهسواری ما ایستادند، شما هنوز سوار بر دوچرخه بودید و ما پای پیاده با نگاهی پُر از حسرت، شما جای گُلکوچک به استادیوم رفتید و ما پای تلویزیون ماندیم با نگاهی پُر از حسرت.
کم کم از هم دور شدیم، شما عادت کردید به دنیای مردانه خود و ما عادت کردیم به این دنیای زنانهای که برایمان ساخته بودند. سالها طول کشید، سالها پشت در استادیوم ماندیم، آمدیم و راهمان ندادند و شما همبازیهای دوران کودکی بیتفاوت و عادی از کنارمان رد شدید.
گذشت و گذشت، گریم کردیم و آمدیم کنارتان نشستیم، نفهمیدید همان بچههای کوچههای تنگی هستیم که باهم گُلکوچک بازی میکردیم، آمدیم و فریاد زدیم، هی خودمان را به شما نشان دادیم، تا کم کم به یاد آوردید یک روز باهم دوچرخهسواری میکردیم، با هم از درخت بالا میرفتیم و با هم در کوچه با توپ دولایه بازی میکردیم.
کم کم شما هم حضور ما را در کنار خودتان زمزمه کردید، تا آن روز که سحر «دختر آبی»، یکی از همان همبازیهای دوران کودکی خودش را سوزاند تا زمزمهی شما برای رفع این نابربری تبدیل به فریادی هرچند اندک و محدود شود.
حالا با کمک یا بیکمک فیفا، اما با ایستادگی خودمان، توانستیم این سد را بشکنیم و جایی ولو اندک کنار شما داشته باشیم.
اما؛ اما شمائی که فراموش کردهاید زمانی کنار هم در کوچهها بازی میکردیم، حالا میخواهید به ما آداب حضور در استادیوم را یاد دهید، نگرانید که برایتان از سعدی و حافظ بخوانیم، و کلی برایمان دستورالعمل نوشتهاید که در استادیوم چه کنیم. بعضی از آنها خوب است، بالاخره در این دنیای مردانهای که شما در نبود ما خلق کردهاید، خیلی چیزها را نمیدانیم و باید یاد بگیریم. اما فراموش نهکنید، بخشی از این آدابی که امروز به ما دیکته میکنید، در غیاب ما ساخته و پرداخته شده و میتواند تغییر کند. ما میتوانیم همان طور که در کودکی باهم قوانین بازیها را میساختیم، امروز هم در کنار یکدیگر و با هم آدابی خلق کنیم که هر دو بلد باشیم. سخت نهگیرید، این دنیای مردانهای که شما خلق کردهاید، باید تَرَک بخورد. میدانیم، سالها عادت کردهاید، لحظاتی را دور از زن و بچه و خانواده در استادیوم خودتان باشید، مردانه مردانه، اما بیائید با هم برگردیم به دوران کودکی، همان دورانی که کنار هم در کوچهها میخندیدیم و کَل کَل میکردیم. بیایید کنار هم باهم بخندیم و کَل کَل کنیم و فریاد بزنیم.
راستی، این مدت خیلی نگران دستشویی رفتن ما در استادیوم بودید. بارها تذکر دادید که آنجا دستمال نیست و چه و چه. مگر در این شهر و کشور چند دستشویی عمومی بوده و یا مگر دستشوییهای بین شهری دستمال داشتند و مگر ما به یکباره از کرهای دیگر امدهایم که شما انقدر نگران مسائلی شدهاید که ما تمام عمر با آن مواجه بودهایم و اتفاقاً راهحلهای مواجهه با آن را مدنیتر از شما یاد گرفتهایم.
یا نگران حرفهای رکیک و آزارهای استادیوم هستید. مگر این هم اتفاق جدیدی است؟ مگر از وقتی بزرگ شدیم و از هم جدا، کم در خیابان و کوچه و پس کوچهها متلک شنیدیم و اذیت شدیم؟ و وقتی گلایه و اعتراض کردیم، انگشت اتهام به سمت خودمان گرفته شد.
بیخیال این حرفها شوید. نخواهید برای حفظ این دنیای مردانه هویت ما را بگیرید. نخواهید جرات تجربه کردن را از ما بگیرید. ما میدانیم در استادیوم سعدی نمیخوانند. بیائید همان طور که در کودکی کنار هم بودیم، امروز هم کنار هم باشیم، با هویت خودمان، همان گونه که همیشه بودیم. نهایتاً چندبار سوتی خواهیم داد، چند بار جواب شعارهایتان را غلط خواهیم داد، اما همان طور که در کودکی پا به پای هم رفتیم، و شجاعت و اعتماد به نفس یکدیگر را نگرفتیم، امروز هم همان طور باشیم، باهم باشیم مانند آن روزها که در مقابل همسایه بد اخلاق و اخمو، که توپمان را پاره میکرد، متحد بودیم، پشت به پشت هم، دوشادوش هم.
برگرفته از توفان الکترونیکی ۱۶۰ آبان ۱۳۹۸
حزب کار ایران (توفان) به حزب طبقه کارگر ایران بهپیوندید!
