برگرفته از فیسبوک شخصی «فریدون منتقمی»
https://www.facebook.com/fereidun.montaghemi
در مورد ارتباط سیاست خارجی با سیاست داخلی زیاد سخن گفته میشود، ولی به نظر من نباید مسائل را مکانیکی فهمید. این تحلیل باید دیالکتیکی صورت گیرد و همواره متکی بر تحلیل مشخص از شرایط مشخص باشد و نه یک حکم کلی و مطلق و به دور از زمان و مکان. سیاست امپریالیسم، سیاست توسعهطلبانه و غارتگرانه است؛ این ماهیت امپریالیسم و جهت پایدار عناصر درونی آنرا تشکیل میدهد. در درون این کشورها سیاست امپریالیسم متکی بر استثمار شدید طبقه کارگر و مقاومت در مقابل خواستهای مطالباتی و دموکراتیک به حق آنهاست. سرمایه امپریالیستی برای کسب سود انحصاری و با انگیزه سود حداکثر تولید میکند و نه به خاطر رفع نیازمندیهای مادی و معنوی انسانها. این امر ماهیت سیاست درونی امپریالیسم را تشکیل میدهد. ولی سرمایهداری از دموکراسی بورژوائی دوران رقابت آزاد تا آنجا که به نفعاش است و خطری از جانب آن نمیبیند و نتایج انتخابات و همهپرسی تداوم سیاست آنها را تضمین میکند، از این ابزار، یعنی سیاست دموکراتیک بورژوائی، که موقتی و گذرا است، برای بقاء سلطه خود و فریب مردم، به پاس غارت جهان، که آنها را دست و دل باز کرده است، حمایت میکند. ولی وقتی کارش به بنبست میکشد و ابزار دموکراسی نتایج مطلوب وی را فراهم نمیآورد، فاشیسم را روی کار میآورد و یا در همه جا کودتا میکند، تا از منافع حیاتیاش دفاع نماید و آنوقت است که وابستگی سیاست خارجی به سیاست داخلی عریان میشود و همه چیز به اصل خود برمیگردد. نگاه کنید در آمریکا؛ «انتخابات آزاد» است، ولی هم «ابوغریب» دارد و هم «گوانتانامو». واقعیت این است که مردم فریب خورده با اعتقاد به دموکراسی میروند و جلادان خود را انتخاب میکنند، ولی همین امپریالیسم در هر کشوری، که حکومت مورد نظرش بر سر کار نباشد، حتی اگر در یک انتخابات «آزاد» هم انتخاب شده باشد، این «آزادی» را قبول ندارد. به نظر من تفاوت ماهوی میان این شکل در درون کشور امپریالیستی و در بیرون آن وجود ندارد، یکی لازمه دیگری است. نگاه کنید «سازمان مقاومت اسلامی»، یعنی «حماس» در یک انتخابات دموکراتیک رای اکثریت مردم فلسطین را بهدستآورده است. هیچکدام از این کشورهای سرمایهداری این حق دموکراتیک را چون به ضررشان است، به رسمیت نمیشناسند. پس میبینیم احترام به رأی اکثریت برای آنها نهادینه نیست، گزینشی است. اجازه بدهید مثالهای گوناگون بیاورم. حال به امپریالیسم سوئد و یا آلمان و دانمارک نگاه کنید! سیاست خارجی همه آنها تجاوزکارانه، رخنهگرانه و سلطهجویانه است، حتی وقتی مجبور بودند برای «جولیان آسانژ» پروندهسازی کردند و شهود دروغین آفریدند و مقامات عالیه سوئد به جعل اسناد پرداختند، ولی همین کشورها در ظاهر در درون کشور خود حکومتهای «دموکراتیک» بر سر کار دارند. در دانمارک، که مردم نمیخواستند به اتحادیه اروپا بپیوندند، آنقدر رأی گرفتند، تا نتیجه آراء به نفع آنها شد. علیرغم اینکه این کشورها نمونههای «دموکراسی بورژوائی» هستند، که صد البته از نمونه ایران برترند، ولی ارتباط ماهوی سیاست خارجی با داخلی الزاماً به این مفهوم نیست که در هر شرایط و در هر دورهای با توجه به عوامل دیگر، از جمله تضادهای داخلی و یا خارجی، باید بروز بیرونی داشته باشد. اگر با چند قانون مطلق میشد فرمولوار همه مسایل جهان را ردیف کرد، دیگر نیازی به سازمان رهبری کننده و یا حزب طبقه کارگر برای ایجاد ستاد فرماندهی در مبارزه طبقاتی نبود.
در دوران مبارزه ضد فاشیستی کشورهای امپریالیستی فرانسه، انگلستان و آمریکا، زمانی که شکست نازیسم در استالینگراد روشن شد، تصمیم گرفتند که جبهه نورماندی را در پشت جبهه نازی در غرب روسیه برای شکست نازیها و ممانعت از پیشروی ارتش سرخ به سمت غرب بگشایند. این سیاست به هر جهت به طور عینی مترقی بود، علیرغم اینکه امپریالیسم در درون کشور خود سیاست سرکوب، بهرهکشی و نقض حقوق کارگران و یا حتی غارت مستعمرات خویش را دنبال میکرد. در اینجا فقط در ظاهر تناقض دیده میشود، ولی در باطن، با در نظر گرفتن همه جانبه مسایل، این اقدام امپریالیستها طبیعی بود و اگر کسی مدعی میشد که سیاست خارجی امپریالیستها ارتجاعی است، به این دلیل که ماهیت آنها ارتجاعی و مبتنی بر سرکوب مطالبات و حقوق دموکراتیک زحمتکشان است، حتماً سوراخ دعا را گم میکرده بود. به نظر من تحلیل مشخص به ما میآموخت که در این برهه از زمان باید به تحلیل مشخص دست زد و نه اینکه با یک حکم کلی همه روزنهها و جوانب مختلف تضادها را، که مستمراً در حرکتاند، نادیده گرفت.
جمهوری اسلامی ایران در سیاست خارجی خود، تا آنجا که برای توسعه پان اسلامیسم حرکت میکرد، سیاستی ارتجاعی داشت. سیاست این جمهوری در لیبی و تجزیه یوگسلاوی، سیاستی ارتجاعی و در خدمت منافع امپریالیسم در جهان بود و مورد حمایت آنها نیز قرار میگرفت و کسی هم به آنها به عنوان «عوامل تشنجزا» در بالکان و یا شمال آفریقا ایرادی نداشت. این سیاست رژیم به ماهیت آن و سرکوب داخل ایران نیز همخوانی داشت. زمانی پیش آمد که امپریالیسم، که از انقلاب ایران ناراضی بود و میدید که توازن قوای طبقاتی و ملی در منطقه برهم خورده است و دیگر مطابق میل استعمارگران نیست و حیات آنها به خطر افتاده است، تلاش کرد ایران را با دقت و فشار بیشتری مهار کند. کودتا، جنگ بر ضد ایران، تحریمهای نخست، نفی همه حقوق قانونی ایران در جهان، نقض مرتب حاکمیت ملی ایران، تهدید ایران به تجزیه، تقویت تجزیهطلبان ناسیونال شونیست اقوام گوناگون ایران و … نمونههای فشار امپریالیسم برای مهار جمهوری اسلامی بودند. در اینجا رژیم جمهوری اسلامی، که سرکوبگر و فاسد است، برای حفظ دستگاه خود نیز ناچار است که به مقاومت در مقابل امپریالیسم دست بزند. این مقاومت در عین اینکه پدیدهای مجزا و مستقل است و هر کدام علل منطقی خود را دارا هستند، از نظر علت و معلول قابل توضیح است، ولی همین شرایط جدید نتایج دیگری نیز در عرصه منطقه و جهانی ایجاد میکنند که منظره سیاسی جهان را تغییر میدهد. رژیم ایران برای حفظ خودش از لبنان، سوریه، فلسطین، یمن و … دفاع میکند.
رژیم ایران میبیند که آمریکا برای تغییر رژیم در ایران در تلاش است و میلیونها خرج میکند و در بودجه سازمانهای امنیتی و نظامی خود آنرا گنجانده است. ایران میداند که زورش به هیولائی مانند آمریکا نمیرسد، این است که برای حفظ خود به جنگ نیابتی و نامتقارن با آمریکا نیاز دارد. این سیاست عقلانی که به تأمین استقلال ممالکی نظیر سوریه، لبنان، فلسطین، یمن، عراق و… منجر می شود، در صورت تجاوز آمریکا جبهه وسیعی را در منطقه بر ضد آنها ایجاد میکند که آنوقت این «گالیور» قادر نیست در شهر کوتولهها به مصاف ایران برود و باید بهای گزافی بپردازد. این است که این سیاست ایران در منطقه با منافع ملی ایران انطباق دارد. شما شاهد هستید که نه مردم سوریه در اکثریت خود شیعه هستند، نه لبنان در اکثریت خود شیعه هستند و نه مردم فلسطین. تازه مردم یمن نیز هفت امامی میباشند که بیشتر به سنیها نزدیکاند تا به شیعه دوازده امامی. این تبلیغات دشمنان، که درگیریهای منطقه را با نفوذ آمریکا همراه با عربستان سعودی جنگ فرقهای بین شیعه و سنی جا میزنند، دروغ محض است. در صورتی که در اینجا به خاطر شکلبندی جهانی و گوناگونی تضادها و مبارزه آنها و… وضعیتی از نظر سیاسی ایجاد شده است که دولت ایران علیرغم سرکوب داخلی برای حفظ سلطه خویش، در عرصه خارجی برای حفظ سلطه خود در ایران باید سیاستی را اتخاذ کند که تضعیف امپریالیسم آمریکا را به دنبال داشته باشد و نفوذ او را در منطقه کاهش دهد و به آن ضربه زند. این واقعیت به نفع نیروهای انقلابی ایران و در عین حال منافع ملی کشور ماست. تضییقات و تحمیلات امپریالیستی نسبت به ایران به این رژیم کنونی ختم نمیشود. اگر همین رژیم ده برابر بیشتر جنایت کند، ولی نوکر آمریکا شود، آقای ترامپ و اپوزیسیون خودفروخته هیچ مشکلی با این رژیم نخواهند داشت. این است که با یک حکم کلی و مطلق که سیاست خارجی بازتاب سیاست داخلی است، نمیشود همه چیز را لوث کرد و یک قانونی را که در بُعد راهبردی باید به آن نگریست، باطل اعلام کرد و یا برعکس.
رفقای عزیز!
انقلاب ایران شکست خورد، ولی نتایج آن هنوز باقی است. رژیم حاکم هم نمیتواند دستآوردهای این انقلاب را نابود کند. من به نظرم میآید که عدهای زمان شاه را فراموش کردهاند. خفقان مطلق، سرکوب مطلق و کسی جرأت نفس کشیدن نداشت. امروز در ایران سانسور شکسته شده است، کتب بسیار گرانبهائی برای مطالعه در دسترس هستند، اخبار روزنامهها جالب و خواندنی هستند. ۶۰ در صد دانشجویان دختر و مادران فردا هستند. جامعه بسیار سیاسیتر شده است، دست مستشاران نظامی آمریکا در ایران کوتاه است، دستگاههای استراق سمع را به آمریکا برگرداندهاند. صنایع ایران پیشرفتهتر شدهاند، که اگر تحریم نمیبود، ایران به یکی از قدرتهای اقتصادی منطقه بدل میشد. سطح علم و موسیقی در ایران ترقی کرده است و… این مسایل به جمهوری اسلامی ربطی ندارد، حقوقی بوده که مردم گرفتهاند و این حکومت نمیتواند آنها را از مردم پس بگیرد. این است که ما در سطح دیگری مبارزه میکنیم. آمریکا همین دستآوردها را هم نمیخواهد. اگر شاه نوعی و یا یک ژنرال پینوشه آمریکائی در ایران برسرکارآید، با خونریزی همین دستآوردها را هم پس خواهد گرفت و یا حداقل تقلیل خواهد داد. فراموش نکنیم که انتقاد به جمهوری اسلامی و ضرباتی که آنها به انقلاب ایران زدند، ماهیت انقلاب ایران را مخدوش نمیکند. توازن قوای طبقاتی، حتی به لطف سرکوب شاه، به نفع روحانیت بود. ایران سیاست مستقل دارد و این محصول انقلاب است و دقیقاً همین امر است که آمریکا با آن موافق نیست. آنها با خونریزی و سرکوب و نقض حقوق دموکراتیک همیشه موافق بودهاند. نقض حقوق بشر کار آنهاست. پس در ایران دستآوردهای انقلاب هنوز به لطف مبارزه مردم باقی هستند. حتی دموکراسی کنونی نیز از زمان شاه پیشرفتهتر است. رژیم نمیتواند همان شیوههای زمان شاه را در انتخابات فرمایشی و یا حتی در مجلس شورای ملی و اکنون اسلامی اعمال کند. به نظر میرسد رفقائی انتخابات دوران شاه را فراموش کردهاند و یا فراموش کردهاند که شاه یک شبه حزب فراگیر رستاخیز را درست کرد و… مخالفان را بیرون راند و به زندان انداخت. تمام این دستآوردها طبیعتاً ناشی از مقاومت مردم و رشد سیاسی آنها و خود محصول انقلاب است. انقلاب ایران را زیر و رو کرد و دیگر نمیشود به سادگی این کشور را به زنجیر کشید. البته در دوران این حکومت حقوق زنان مورد حمله قرار گرفت و حجاب اجباری به میدان آمد که حتی این حمله ارتجاع نیز با مقاومت جامعه مدرن ایران به عقبنشینی وادار شده است. ولی اشتباه است که همه تحولات ایران را از دریچه وجود حجاب اجباری توضیح داد. این ستم اگر بزرگنمائی شده و مجزا از سایر مسایلی که در انقلاب پدید آمده است، مورد نظر قرار گیرد، آنوقت تصویر درستی به دست نمیآید.
برگرفته از توفان الکترونیکی شماره ۱۶۸ تیرماه ۱۳۹۹