مقالهای از حزب کار ایران (توفان) مارس ۲۰۲۰، ترجمه متن از انگلیسی به فارسی، برگرفته از «نشریه سیاسی و تئوریک» شماره ۴۰ «کنفرانس بینالمللی احزاب و سازمانهای مارکسیستی – لنینیستی»
۱– استقلال و حاکمیت ملی
آزادی در مفهوم اساسی خود چیزی نیست مگر امکان رهائی از تنگناها و قیود طبیعت و اجتماع از سوی انسانها. این آزادی زمانی صورت عمل میپذیرد که انسان از یکسو قادر باشد، طبیعت و اجتماع – و در واقع قوانین عینی و حاکم بر آن – را تا حدودی بشناسد و از سوی دیگر تمایل به تغییر در آنان و یا به عبارتی دیگر تمایل به کسب آزادی را داشته باشد.
در صحنه اجتماع بهدستآوردن آزادی، نه تنها همانند طبیعت – همواره مبارزه پیگیر و مستمری را میطلبد، بلکه – برخلاف طبیعت – با سلب و یا تحدید آزادیبخش دیگری از اجتماع همراه است که این آزادی را از قِبَلِ سرکوب دیگران بهدست آوردهاند. آزادی زن حاکمیت مرد و تمام نیروهائی را که در سرکوبی زنان ذینفعاند تحدید و تضعیف میسازد. مبارزه ملتها برای کسب استقلال، حیطه نفوذ و قدرت استعمارگران را تنگتر میکند. به عبارت دیگر جوامع بشری میدان مبارزه طبقات و نیروهای گوناگونی است که دارای منافع و اهداف مختلف و حتی متضادیاند و برای نیل به این منافع و کسب «آزادی» برای خویش مدام در حال مبارزهاند. مبارزه برای آزادی و سلب آزادی وسیعترین و اساسیترین بخش فعالیت انسانها را در تمام زمینههای موجود اجتماعی و طبیعی تشکیل میدهد.
استقلال در اساس نوعی است از آزادی، آن آزادی که امکان عدم تبعیت و فرمانبرداری را تضمین مینماید. این استقلال برای یک کشور چیزی نیست مگر رهائی از تابعیت، نفوذ و دیکته دیگران. حاکمیت نتیجه و معلول استقلال ملی و ضامن حفظ آن است. حاکمیت عبارت است از استقلال کامل یک دولت برای حل مسایل داخلی و خارجی خویش. هرگونه دخالت، تعیین تکلیف، فشار و زور تا چه رسد به دخالت نظامی در مورد یک کشور، حاکمیت، استقلال و آزادی آن کشور را مورد تهدید قرار میدهد. حاکمیت و استقلال آن برج و باروئی است که خلقها و ملتهای جهان در درون آن قادر به ایجاد دولت، جامعه، فرهنگ و آینده خویش خواهند بود، بدون آنکه دولتی و یا قدرتی خود و منافع خود را بر آنان تحمیل نماید. هر گونه تحدید و سلب حاکمیت و استقلال یک کشور از سوی کشورهای دیگر به معنای سرکوب آزادی یک کشور و ملت به سود دیگران است. تجاوز به حق حاکمیت دیگران تحت عناوین فریبنده گوناگونی از قبیل دفاع از حقوق بشر، دموکراسی و … به معنای آنست که گویا دیگران در تشخیص و تعیین سرنوشت خویش نه صالحاند و نه مجاز.
این بینش که استقلال و حاکمیت ملی را برای خویش صادق و برای دیگر باطل میشناسد، بخش جداناپذیر ایدئولوژی بورژوازی و امپریالیسم است. هر اندازه اقتصاد و سیاست سرمایهداری، ایجاد مناطق نفوذ امپریالیسم، کسب امتیازات ویژه – نظامی، سیاسی، اقتصادی – بسط و تعمیق یابد، همان اندازه نیز آزادی و استقلال کشورهای دیگر در معرض خطر جدی قرار میگیرند. امپریالیسم ماهیتاً متعرض و سرکوبگر است. قدرت او در ضعف دیگران است. همچنین قدرت دیگران سد راه او و همچون خاری در چشم وی است. امپریالیسم برابری و عدالت نمیشناسد و نمیپذیرد. حاکمیت سرمایه و به ویژه سرمایه امپریالیستی برابری و عدالت اجتماعی را تهدید میکند. ادعای امپریالیسمهای رنگارنگِ آمریکا و اروپا مبنی بر ضرورت جنگ علیه یوگسلاوی، به خاطر دفاع از خلق کوزوو، دروغ و عوامفریبی کهنه و بیشرمانهای بیش نیست.
این اولین باری نیست که امپریالیسم جهانی با حمله تجاوزگرانه خود به یک کشور دیگر گستاخانه استقلال و حاکمیت کشورهای ضعیف را به بازی گرفته است. آنچه حمله امپریالیستهای ناتوئی را به یوگسلاوی از دیگر تجاوزات امپریالیسم متمایز میسازد، نه ضربهزدن و بیاعتبارساختن حقوق ملل، حاکمیت و استقلال دیگران در سطح جهانی، بلکه اعلام صریح آنان به «کهنهشدن» این مفاهیم، شروع دوران جدیدی از جنگهای امپریالیستی برای درهمشکستن مقاومت ملتها و دولتهای «مزاحم» به منظور حفظ «نظم نوین جهانی» است. و البته همه اینها تحت لوای «دفاع از دموکراسی و حقوق بشر».
به عبارت دیگر امپریالیسم و به ویژه امپریالیسم آمریکا، گویا از عدم وجود دموکراسی و تعرض به حقوق بشر در کشورهای دیگر – و این کشورها انبوه بیشماری را تشکیل میدهند – چنان در عذاب افتاده است و دچار ناراحتی وجدان گشته است که ناچار شده برای حفظ این امر خطیر انسانی و اخلاقی، برای دفاع از انسانها و ملتها و حقوق دموکراتیک و بشری آنان، سرانجام حقوق ملل و استقلال و حاکمیت دولتهای آنان را قربانی کند، به خاک آنان حمله و تجاوز نماید و سرزمین آنان را ویران سازد.
۲– جنگ تجاوزگرانه و جنگ دفاعی استقلال
میتوان گفت که اولین قربانی هر تجاوز حقیقت است. همه تجاوزگران و جنگافروزان درواقع به خاطر توسعه منافع اقتصادی و استراتژیک خویش و به بنبست رسیدن سیاستهایشان در این زمینه ناچارند که به جنگ به مثابه آخرین سلاح دست یازند. اما همواره این جنگها برای بسیج مردم و جلب آنان به سوی خویش، اهداف غیرجنگی و حتی انسانی را بهانه ساختهاند. به عبارت ساده تر دروغ تحویل «خلقﷲ» میدهند تا جنگ برافروزند. گاهی ضرورت مبارزه برعلیه توحش و جلوگیری از این خطر مطرح بوده است. مثلا یورش وحشیانه اروپا به سرزمین سرخپوستان، پس از کشف قاره آمریکا و کشتار «وحشیان سرخپوست» و یا نابودی مردمان بومی استرالیا و زلاندنو و گاهی دروغهائی از قبیل «حمله دشمن به ما» همانند شروع جنگ ویتنام (مبنی بر اینکه گویا ویتنام شمالی ناو جنگی آمریکا را در خلیج تونکن در ماه اوت ۱۹۶۴ مورد حمله قرار داده که روشن شد دروغ محض بود) و یا جنگ بوش در عراق صدام حسین و به خاک و خون کشاندن این مملکت و مردم آن تحت لوای «حمله به آمریکا و آن دو برج عظیم نیویورک». حمله به یوگسلاوی برای «جلوگیری از کشتار مردم» از سوی حاکمین صورت پذیرفت و اکنون در لیبی، سوریه و یمن نیز شاهد جنگ تجاوزکارانهای هستیم که زیر پرچم انسانیت و حفظ جان مردم غیرنظامی عملی میگردد. جنگ غارتگرانه و تجاوزکارانه همواره به پوشش «بشردوستانه» برای فریب افکار عمومی نیاز دارد.
ماهیت هر جنگ را سیاستی که پشت آن نهفته است و سرانجام جنگ را تاریخاً ضروری ساخته است، تعیین میکند. حمله امپریالیستها به یوگسلاوی در سال ۱۹۹۹ درواقع در ادامه سیاست تجزیهطلبانه و تضعیف یوگسلاوی متحد و بزرگ انجام پذیرفت. تکهپاره کردن یوگسلاوی تنها در سایه یک جنگ امکانپذیر بود. این جنگ با «هدف» ایجاد «منطقه آرام و صلحجو» بدون «خشونت و خودکامگی صربها» آغاز گشت و بدین ترتیب با این دروغ، حاکمیت ملی و استقلال یوگسلاوی مورد حمله امپریالیستها قرار گرفت.
در قرن ۱۸ و ۱۹ بورژوازی تازهنفس اروپا برای سلطه استعماری در قاره آسیا و آفریقا، تئوری «آئین جهان وطنی» (Cosmopolitanism) را که بزرگانی چون «کانت»، «شیلر» و «گوته» با نیت خوب و در برابر شونیسم حاکم در آن زمان مطرح میکردند، شعار خود قرار داد، تا مرزهای کشورهای این مناطق را بیاعتبار سازد. در اوائل سالهای ۹۰ قرن گذشته براساس جهانیشدن سرمایه و تولید و گلوبالیزهشدن جهان و تحت شرایط تازه فروپاشی سیستم جهانی سوسیال امپریالیستی که آمریکا خود را قدرت بلامنازع تشخیص داد؛ اینبار تحت لوای «ضرورت تاریخی» و «ایجاد بازار واحد جهانی»، مرزهای کشورها دگر باره نامعتبر اعلام گشت و جالب آنکه درست آن مرزهائی ضرورت حفظ خود را از دست دادند که منافع عمومی امپریالیستها آنرا ایجاب میکرد. «نظم نوین جهانی»، یعنی جهان یک قطبیِ امپریالیستی، جانشین جهان دو قطبی سرمایهداری و سوسیالیستی سابق (و یا بلوک شرق) بود.
رابطه کشورهای امپریالیستی با کشورهای ضعیف – و با همه دنیا – (بخوان «نظم نوین»)، عصاره همه سیاستی است که از سالهای ۱۹۹۰ تاکنون به اجرا درآمده اند، سیاستی تجاوزگرانه، سلطهجو و با مُهر روشن کُلنیالیسم و اینبار در لباس مدرن امپریالیسم گلوبالیزه شده. امپریالیسم بزرگترین نیروی وحشی و ضدتمدن بشری در تاریخ تمدن کنونی انسانها شده است. امپریالیسم آمریکا، که در رأس تهاجم جهانی سرمایه و توپ و تانک قرار دارد، آنچنان مرزهایش مقدس میشوند (برخلاف مرزهای یوگسلاوی، افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و…) که احساس میکند، ناگزیر است تحت عنوان «مبارزه با تروریسم» دست به جنگی وحشیانه و بیپایان در خاورمیانه بزند. و هم اکنون ادامه همان سیاست در سوریه و یمن پیاده میشود.
واقعیت آن است که گلوبالیزهشدن جهان نافی استقلال ملی نیست. سرنوشت سیاسی هر کشوری باید طبق قوانین بینالمللی توسط خود آن ملت رقم بخورد. حاکمیتی، که نه براساس منافع امپریالیستها، بلکه بر پایه منافع ملی تصمیم میگیرد، ضامن حفظ استقلال سیاسی آن کشور است و اگر شیوه حکومتی آن مورد پسند امپریالیستها نیست (همانند تمام کشورهای سوسیالیستی سابق و حتی اکنون کره شمالی، کوبا و ونزوئلا و…) و یا با سرکوب مخالفین و اتخاذ شیوه زور و خودکامگی ایجاد نارضایتی میکند، باز هم مربوط به خود آن کشور و مردم آن است که وضعیت را عوض کنند. اینکه در دوران تهاجم امپریالیسم تضادهای درون خلقی کداماند و با چه شیوهای باید در مبارزه در برخورد به آنها رفتار نمود و یا اینکه در دوران رفع تجاوز و تحریم امپریالیستی و تغییر تضادهای آشتیپذیر به تضادهای آشتیناپذیر با استبداد حاکم چگونه باید رفتار کرد فقط و فقط به عهده خود مردم است که چگونه نظام خودکامه کنونی را سرنگون کنند و حاکمیت نوین را جانشین کهنه سازند.
جنگهای تحمیلی و تجاوزگرانه امپریالیستها به کشورهایی که دارای حکومت مستبداند هستند و تصرف آن ممالک (همانند عراق و یا لیبی) مردم آن سامان را بیسامان میکند؛ آنان را بیهوده به جان هم میاندازد، تشنج اجتماعی و سیاسی بوجود میآورد و تضادهای آن جوامع را شدید میکند، به سوی بحران میکشاند. جایگزین «اسد» یا «قذافی» و یا جمهوری اسلامی با رژیمی که عامل اجرای برنامهها و سیاستهای امپریالیسم است، اگرچه با تظاهر به دموکراسی، تکامل جامعه به جلو نیست، برگشت به عقب و افتادن در تار و پود وابستگی است.
تکامل جامعه، یعنی جانشین یک حکومت مردمی مستقل، بر جای آن حکومت مستبد و فاسد است. «تکامل» یعنی نفی استبداد و خودکامگی «قذافی» در لیبی، یعنی نفی جمهوری اسلامی در ایران، ولی حفظ عامل مثبت استقلالطلبانه در هر دوی آنها.
۳- تحریم اقتصادی؛ زبان گلوله استعمار در قرن بیست و یکم
تحریم اقتصادی یک کشور، آن هم با نقض منشور ملل متحد، مفهوم دیگری جز نقض حقوق ملل ندارد. نمیشود با نقض حقوق ملل به مخالفت برخاست، ولی سیاست ارتجاعی و قلدرمنشانه تحریم را «مثبت»، «انقلابی» و «منادی سوسیالیسم» برای ایران ارزیابی کرد. ملتهای جهان صرفنظر از خُرد و کلان، مسلمان و مسیحی، هندو و بودائی و…؛ صرفنظر از توان اقتصادی، نفوذ سیاسی و قدرت نظامی، همگی دارای حقوق مساوی هستند و باید از احترام متقابل برخوردار باشند. با زبان تهدید و دشنام نمیشود به ملتهای جهان حمله کرد، آنها را تحقیر نمود و با روش فاشیستی و ددمنشانه، وضعیت ویژهای برای خود آفرید. احترام به حقوق ملتها اعتقاد به اصل دموکراسی است.
به سرنوشت غمانگیز کُردهای ناسیونال شونیست عراق نظر افکنید. آنها با محاصره اقتصادی عراق و نابودی نزدیک به یک میلیون کودک عرب عراقی موافق بودند و از تجاوز امپریالیسم آمریکا و متحدانش به عراق حمایت کردند و میکنند، به این امید واهی که از این نمد به آنها نیز کلاهی برسد. آنها امروز به پایگاه صهیونیسم در منطقه بدل شدهاند. اینکه این تجاوز نقض حقوق بشر و ملل بود، برای آنها کوچکترین اهمیتی نداشت، زیرا سفیهانه فکر میکردند، فقط گلیم ناسیونال شونیسم ارتجاعی کُرد را از آب بیرون میکشند. و حالا خود آنها شاهد آن هستند که دولت متجاوز ترکیه به سوریه تجاوز میکند و حقوق بشر و ملل را به زیر پا میگذارد، تا خدمت ناسیونال شونیستهای کُرد، که در تضاد با سیاستهای پانعثمانیسم و پانترکیسم اردوغان قرار گرفتهاند، برسد. آنها امروز ناچارند تجاوز ترکیه به سوریه را محکوم کنند و خود را هوادار حقوق ملل جا بزنند. فقدان اصولیت و نان را به نرخ روز خوردن در سیاست، فاجعه ببار میآورد. هر کشور و فرد دموکراتی باید هرگونه تجاوز ضد بشری را، صرفنظر از اینکه متجاوز کیست، محکوم کند.
حتی به بهانه دارابودن نیات «مترقی» نیر نمیشود، حقوق دموکراتیک ملتها را زیرپا گذارد. بزرگان مارکسیسم به این جهت تازاندن انقلاب سوسیالیستی را به کشورهای دیگرمحکوم میکنند، زیرا این «نیت خوب» از بطن خود جامعه و نیاز رشد آن بیرون نمیآید و اقدامی تحریکآمیز و مکانیکی است. تجاوز به کشورها و نقض حقوق ملتها را به هیچوجه نمیشود با مترقیبودن رهبران کشور و یا ارتجاعیبودن سران حکومت توجیه کرد. کسانی که مدافع تجاوز به کشور مفروضی هستند، با این ادعا که گویا در آن کشور حکومت مستبدی بر سر کار است و حقوق بشر را نقض میکند، خود با نقض حقوق دموکراتیک و نقض اصولی حقوق ملل همواره در کنار ارتجاع امپریالیسم و استعمار قرار دارند.
۴ – تسلط دلار، ابزار دیگری بری سرکوب
تحولات کنونی به ما میآموزد که امپریالیسم آمریکا در پی تسلط امپراتوری دلار در جهان است. آمریکا در بعد از جنگ جهانی دوم به عنوان قدرتمندترین کشور اقتصادی و نظامی، جای امپریالیسم انگلستان را گرفت و «پاند» و «لیره انگلیسی» را با «دلار آمریکائی» به عنوان وسیله مبادله جهانی تعویض کرد. پشتوانه دلار در بدو امر طلا بود که دولت آمریکا ضمانت آنرا در اثر شرکت در جنگهای خانمانبرانداز کره، ویتنام، کامبوج و لائوس و تقبل هزینههای گزاف این جنگها با چاپ دلارهای اضافی از بین بُرد، دلاری که دیگر فاقد پشتوانه طلا بود، «دولت نیکسون» را از خطری که در راه بود به لرزه درآورد. وی برای نجات بانک مرکزی، که ذخایر طلا داشت، دلار را از طلا جدا کرد و آنرا مواج نمود تا ارزش آن در بازار رقابت اقتصادیِ عرضه و تقاضا تعیین شود. فروش نفت به دلار و تأکید بر این امر، که دلار تنها وسیله معتبر مبادلات جهانی است، قدرتی به آمریکا داد که بر نظام بانکی و مالی جهانی چنگ اندازد و استیلای دلار بر جهان را تثبیت کند.
«یورو»، که به عنوان رقیب دلار به میدان آمد، فاقد اهرمهائی است که آمریکا برای حفظ سلطه دلار در دست دارد. زمانی که «معمر قذافی» و «صدام حسین» تصمیم گرفتند، نفت خود را به یورو بهفروشند زمینه تجاوز به کشورهایشان مهیا شد و به اشغال امپریالیسم درآمدند. اشغال این کشورها در واقع تسلط دلار را در دنیا حفظ کرد. جمهوری اسلامی ایران نیز تصمیم گرفت نفت ایران را در کنار دلار به یورو به فروش رساند و این امر خشم آمریکا را افزایش داده است، زیرا این سیاست نه تنها اعتبار یورو را زیاد می کند، بلکه پایه سلطه دلار را به منزله قدرتمندترین ارز جهانی متزلزل میگرداند. در کنار این یورشِ ایران به سلطه دلار، مقاومتی جهانی به رهبری جمهوری چین و در همکاری با فدراسیون روسیه و هندوستان، آفریقای جنوبی، برزیل و پاره ممالک دیگر در جهان از جمله آمریکای لاتین به وجود آمد تا به سلطه دلار، که بطور سیستماتیک ذخایر ارزی آنها را به نیستی کشانده است، خاتمه دهد. انجام معاملات پایاپای، مبادله با ارز چینی که عضو سبد ارزی جهانی شده است، تأسیس بانک سرمایهگذاری زیربنائی آسیا، «سازمان همکاری شانگهای»، تاسیس منطقه آزاد تجاری بین «اتحادیه اقتصای یور و آسیا» و ایجاد گروه «بریکس» از قدرتهای اقتصادی نوظهور(عضو برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی) از جمله ابزارهائی هستند که دولت چین برای مقابله با دلار برپا ساخته که بسیاری از ممالک، که زیر بار فشار دلار کمر خم کردهاند، از آن حمایت میکنند.
امپریالیسم آمریکا، که در بسیاری از عرصههای اقتصادی عقبمانده و برای تقویت اقتصاد خویش قواعد «محترم» سازمان تجارت جهانی نقض میکند و اصول مورد «احترام و مقدسِ» سیاستِ اقتصادی نئولیبرالی را در مورد کشور خودش ملغی کرده، مجبور شده است به دور خود دیواری گمرکی بکشد و از تولید داخلی حمایت کند. در چنین شرایطی دوچندان لازم میآید که آمریکا برای حفظ سلطه دلار هم به تجاوز نظامی و هم به تحریم، که زمینهسازی تجاوز نظامی است، تکیه کند.
سیاست تجاوزگرانه آمریکا در مورد خاورمیانه و ایران بخشی از این سیاست حیاتی، عمومی و راهبردی این کشور است و باید بر زمینه این متن مورد ارزیابی سیاسی قرار گیرد. آمریکا شاهد است که جاده ابریشم چین تمام تسلط آمریکا بر دریاها و تنگههای دریائی را دور زده است و کالاهای چینی و شرق آسیا حدود ده روز زودتر به بازارهای اروپائی میرسند تا از راه دریائی، که زیر سلطه و کنترل آمریکا بود و هست. به همین دلیل آمریکا دشمن سرسخت جاده ابریشم است و پیشرفت این جاده به سمت اروپا را برنمیتابد. از آنجا که ایران کشوری است که با محاسبه مرزهای دریائی با ۱۵ کشور دیگر مجاور است و دریای خزر را به خلیج فارس وصل میکند و با توجه به اینکه بیش از دوهزار کیلومتر طول جاده ابریشم را در درون خود جا داده و بر نفت و گاز خاورمیانه نظارت دارد، با اعلام آمادگی برای مبادله نفت به ارز یورو سلطه دلار را تهدید میکند . دشمنی آمریکا با مردم ایران استراتژیک است و به نوع برخورد بیادبانه و یا موقرانه این یا عامل حکومتی ایران ربطی ندارد. آمریکا فقط یک ایران دستنشانده و نوکرمنش را میپذیرد که در همه زمینهها به ساز آنها برقصد.
در دنیای کنونی جبههبندی مهمی رخ داده که هنوز در جریان است. ملتها و کشورهای تحت سلطه برای حفظ استقلال و تمامیت ارضی و حق حاکمیت ملی خویش، برای ممانعت از ویرانی خود، برای حفظ آبادانی، رفاه و آسایش خویش ناچارند به استیلای دلار در جهان خاتمه دهند.
آمریکا برای حفظ امپراتوری دلار در همه جا پایگاه نظامی تأسیس کرده و در مناطق نفتخیز جهان سرباز پیاده نموده و قصد خروج از این کشورها را هم ندارد. حضور آنها در ایران نیز از جمله با نیت حفظ سلطه دلار و نابودی کشور ما صورت میگیرد. امروز مردم عراق بپاخاسته و خواهان خروج اشغالگران از سرزمین عراق هستند، ولی آمریکا به صراحت اعلام میکند که خاک عراق را ترک نمیکند. واقعیت این است که آمریکا به سکوی پرش ایران برای تسلط امپراتوری دلار، نظارت بر تنگه هرمز و حفاظت از عربستان سعودی، جنگ با چین و روسیه و به اسارتکشیدن کشورهای منطقه نیاز حیاتی دارد. در این مبارزه هرکس همدست آمریکا برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی و تحریم مردم ایران است، بر نقش مردم ایران، که خود باید سرنوشت خویش را تعیین کنند، چشم پوشیده است، زیرا این خودفروختهها میدانند که اگر مردم ایران به میدان آیند سرنگونی رژیم سرمایهداری جمهوری اسلامی را با مبارزه بر ضد امپریالیسم و صهیونیسم در منطقه پیوند خواهند زد و در کنار ملتهای عرب و ترک برای اخراج امپریالیسم و صهیونیسم از منطقه قرار خواهند گرفت.
حزب کار ایران (توفان)
مارس ۲۰۲۰
برگرفته از توفان الکترونیکی شماره ۱۶۹ نشریه الکترونیکی حزب کار ایران مردادماه ۱۳۹۹
حزب کار ایران (توفان) به حزب طبقه کارگر ایران بهپیوندید!
