دوشنبه , ۲۶ آبان ۱۴۰۴
برگ نخست / مجموعه مقالات / مقالات توفان الکترونیکی / موضوع ناگزیری جنگ‌ها بین کشورهای سرمایه‌داری
Ständige Freundschaft mit Stalin. "Freundschaft mit Stalin ist die Gewähr des Sieges, des Friedens und der Zukunft" heißt es in dem Aufruf der Regierung der Deutschen Demokratischen Republik zum 70. Geburtstag von Generalissimus Stalin am 21.12.39. UBz: I.W. Stalin am Schreibtisch Aufn.: Illus-SNB 5.12.49 ۴۶۳۶-۴۹

موضوع ناگزیری جنگ‌ها بین کشورهای سرمایه‌داری

پاره‌اى از رفقا ادعا می‌کنند که به حکم تکامل شرایط جدید بین‌المللی پس از جنگ دوم جهانی، جنگ‌ها بین کشورهای سرمایه‌داری دیگر ناگزیر نیستند. آنها برآنند که تضاد بین اردوگاه سوسیالیسم و اردوگاه سرمایه‌داری از تضاد بین کشورهای سرمایه‌داری شدیدتر است، ایالات متحده آمریکا، کشورهای سرمایه‌داری دیگر را آن اندازه تابع خود ساخته‌اند که مانع جنگ بین خود و تضعیف یک دیگر شوند، که افراد پیشرو سرمایه‌داری از تجربه دو جنگ جهانی، که به همه جهان سرمایه‌داری لطمه جدّی وارد آورده است، آنقدر عبرت گرفته‌اند، تا نگذارند بار دیگر کشورهای سرمایه‌داری به جنگ بین خود کشانده شوند، و نظر به همه این مراتب، جنگ بین کشورهای سرمایه‌داری دیگر ناگزیر نیست.

این رفقا اشتباه می‌کنند. آنها پدیده‌هاى ظاهری را، که روی سطح می‌لغزند، می‌بینند. ولی آن نیروهای عمقی را، که گرچه هنوز نامحسوس عمل می‌کنند، ولی به هر حال جریان حوادث را تعیین خواهند کرد، نمی‌بینند.

ایالات متحده «روبراه» برحسب ظاهر، مثل اینکه همه چیز آمریکا اروپای غربی، ژاپن و سایر کشورهای سرمایه‌داری را به جیره بسته‌اند؛ آلمان (غربی)، انگلستان، فرانسه، ایتالیا و ژاپن، که در چنگال ایالات متحده آمریکا افتاده‌اند، مطیع‌وار اوامر ایالات متحده آمریکا را انجام می‌دهند. لکن «تا ابد» می‌تواند «روبراهی» نادرست می‌بود، اگر فکر می‌کردیم که این حفظ شود و این کشورها الی غیرالنهایه سیادت و ستم ایالات متحده آمریکا را تحمل کرده و نخواهند کوشید از انقیاد آمریکا برهند و در راه تکامل مستقل قدم گذارند.

قبل از همه انگلیس و فرانسه را در نظر بگیریم. بدون تردید این کشورها امپریالیستی هستند. بدون تردید مواد خام و بازارهای فروش تأمین شده برای آنان اهمیت درجه اول دارند.

آیا می توان عقیده مند بود که آنها وضع کنونی را الی غیرالنهایه تحمل بر طبق « کمک » خواهند کرد، این وضع را که آمریکائیان زیر سر و صدای به اقتصادیات انگلیس و فرانسه رخنه می‌کنند و می‌کوشند « نقشه مارشال» آنرا به زائده‌ اقتصاد ایالات متحده آمریکا تبدیل سازند، این وضع را که ٣١ سرمایه آمریکائی مواد خام و بازارهای فروش مستعمرات انگلیس و فرانسه را غصب می‌کند و بدین طریق برای سودهای کلان سرمایه‌داران انگلیسی و فرانسوی فلاکتی تهیه می‌بیند؟ آیا صحیح‌تر نمی‌بود اگر می‌گفتیم که انگلستان سرمایه‌داری و به دنبال آن فرانسه سرمایه‌داری هم بالاخره ناچار خواهند شد خود را از آغوش ایالات متحده آمریکا برهانند و به تصادم با آن تن در دهند تا موقعیت مستقل و البته سودهای کلان را برای خود تأمین سازند؟ برویم به سر کشورهای عمده شکست خورده، آلمان (غربی)، ژاپن. این کشورها حالا زیر چکمه امپریالیسم آمریکا زندگی رقت‌انگیزی دارند. صنایع و اقتصاد روستائی آنان، تجارت، سیاست خارجی و داخلی آنان، اشغالی آمریکا مقید شده است. ولی مگر نه این «رژیم» همه زندگی آنان، است که همین دیروز این کشورها هنوز هم قدرت‌هاى بزرگ امپریالیستی بودند که پایه‌هاى سیادت انگلستان، ایالات متحده آمریکا و فرانسه را در اروپا و آسیا می‌لرزاندند؟ تصور اینکه این کشورها کوشش نخواهند کرد بار دیگر بر سر ایالات متحده آمریکا را بشکنند و در راه تکامل مستقل قدم «رژیم» پا بایستند و گذارند، در حکم اعتقاد به معجزات است.

می‌گویند تناقض بین سرمایه‌داری و سوسیالیسم از تناقض بین کشورهای سرمایه‌داری شدیدتر است. از لحاظ تئوری، این البته درست است، این نه تنها اکنون در زمان حاضر درست است، بلکه هم چنین پیش از جنگ دوم جهانی هم درست بود و این را زمامداران کشورهای سرمایه‌داری کم و بیش می‌فهمیدند. معذالک جنگ جهانی، با جنگ بر ضد اتحاد جماهیر شوروی آغاز نشد، بلکه با جنگ بین کشورهای سرمایه‌داری آغاز شد. چرا؟ اولا از اینرو که جنگ با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، به مثابه جنگ با کشور سوسیالیسم، برای سرمایه‌داری از جنگ بین کشورهای سرمایهداری خطرناک‌تر است، زیرا اگر جنگ بین کشورهای سرمایه‌داری فقط مسئله تفوق گروهی از کشورهای سرمایه‌داری بر کشورهای دیگر سرمایه‌داری را مطرح می‌سازد، جنگ با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، ناگزیر مسئله موجودیت خود سرمایه‌داری را مطرح خواهد ساخت.

ثانیاً «تبلیغاتی» از اینرو که سرمایه‌داران گرچه به منظورهای درباره تجاوز کاری اتحاد شوروی سر و صدا می‌کنند، خود به تجاوزکاری آن عقیده ندارند، زیرا آنها سیاست صلح‌آمیز اتحاد شوروی را درنظرمی‌گیرند و می‌دانند که اتحاد شوروی خود به کشورهای سرمایه‌داری حمله نخواهد کرد.

پس از جنگ جهانی اول نیز عقیده داشتند که آلمان به طور قطع از صف خارج شده، همان طور که حالا برخی از رفقا تصور می کنند که ژاپن و آلمان به طور قطع از صف خارج شده‌اند. آن زمان هم در مطبوعات سر و صدا می‌کردند و می‌گفتند که ایالات متحده آمریکا اروپا را به جیره بسته است، آلمان دیگر نمی تواند سر پا بایستد، از امروز دیگر بین کشورهای سرمایه‌داری جنگ نباید درگیرد، لکن، با وجود این، آلمان پس از ده پانزده سالی بعد از شکست، خود را از انقیاد رهانید، در راه تکامل مستقل قدم گذارد، به مثابه قدرت بزرگ بپاخاست و سر پا ایستاد. ضمناً جالب این است که، به خصوص همین انگلستان و ایالات متحده آمریکا به آلمان کمک کردند که از لحاظ اقتصادی به پا خیزد و امکانات اقتصادی و جنگی‌اش را بالا برد. البته وقتی ایالات متحده آمریکا و انگلستان به آلمان کمک می‌کردند تا از لحاظ اقتصادی بپاخیزد، منظورشان این بود که آلمان بپاخاسته را علیه اتحاد شوروی متوجه سازند، از آن علیه کشور سوسیالیسم استفاده نمایند. ولی آلمان نیروهای خود را در وهله اول علیه بلوک انگلیس، فرانسه و آمریکا متوجه ساخت. و هنگامی که آلمان هیتلری به اتحاد شوروی اعلان جنگ داد، بلوک انگلیس، فرانسه و آمریکا نه تنها به آلمان هیتلری ملحق نشد، بلکه برعکس، ناچار شد علیه آلمان هیتلری وارد ائتلاف با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی گردد. بنابر این، مبارزه کشورهای سرمایه‌داری به خاطر بازارها و میل به غرق‌کردن رقیبان خود عملاً از تناقض بین اردوگاه سرمایه‌داری و اردوگاه سوسیالیسم شدیدتر از آب درآمد.

این پرسش پیش می‌آید: چه تضمینی وجود دارد که آلمان و ژاپن مجدداً بپا نخیزند، کوشش نکنند خود را از انقیاد آمریکا رها سازند و حیات مستقل خود را آغاز کنند؟ من تصور می کنم که چنین تضمین‌هائی وجود ندارد. پس، از این مطلب چنین برمی‌آید که ناگزیری جنگ‌ها بین کشورهای سرمایه‌داری به اعتبار خود باقی است. می‌گویند حکم لنین را درباره اینکه امپریالیسم به طور ناگزیر مولد جنگ است؛ باید کهنه شده محسوب داشت، زیرا در حال حاضر نیروهای مقتدری رشد کرده‌اند که به دفاع از صلح و علیه جنگ جهانی برخاسته‌اند. این درست نیست.

جنبش کنونی به خاطر صلح هدفش این است که توده‌هاى مردم را به مبارزه برای حفظ صلح، برای جلوگیری از جنگ جهانی بپا خیزاند. لذا، این جنبش هدف واژگون ساختن سرمایه‌داری و استقرار سوسیالیسم را تعقیب نمی‌کند، بلکه به هدف‌هاى دموکراتیک مبارزه به خاطر حفظ صلح محدود می‌گردد. از این لحاظ جنبش کنونی به خاطر حفظ صلح، از جنبش دوران جنگ جهانی اول به خاطر تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی، متفاوت است، زیرا جنبش اخیر جلوتر می‌رفت و هدف‌هاى سوسیالیستی را تعقیب می‌کرد. ممکن است که در اوضاع و احوال معینی، مبارزه به خاطر صلح، اینجا و آنجا، به مبارزه به خاطر سوسیالیسم گسترش یابد، ولی این دیگر جنبش کنونی به خاطر صلح نخواهد بود، بلکه جنبشی به خاطر واژگونی سرمایه‌داری خواهد بود.

پیش از همه این احتمال می‌رود که جنبش کنونی به خاطر صلح، به مثابه جنبش به خاطر حفظ صلح، در صورت موفقیت، منجر به جلوگیری از جنگ مفروض گردد، منجر به تعویق موقتی آن، منجر به حفظ موقتی صلح مفروض، منجر به استعفاء حکومتی جنگ‌جو و تعویض آن به وسیله حکومت دیگری گردد، که حاضر باشد موقتاً صلح را حفظ کند. این البته خوب است. حتی بسیار خوبست. معذالک برای محو ناگزیری جنگ بین کشورهای سرمایه‌داری به طور کلی، این کافی نیست؛ کافی نیست، زیرا با همه این موفقیت‌هاى جنبش به خاطر صلح، امپریالیسم باز هم حفظ می‌گردد، به اعتبار خود باقی است، و بنابر این ناگزیری جنگ‌ها نیز به قوت خود باقی است.

برای محو ناگزیری جنگها باید امپریالیسم را نابود ساخت.

مسائل اقتصادی سوسیالیسم در اتحاد شوروی سوسیالیستی

«به شرکت‌کنندگان در مباحثه اقتصادی»

ملاحظاتی درباره مسائل اقتصادی مربوط به مباحثه ماه نوامبر سال ١٩۵١

ی. و. استالین

توفان الکترونیکی شماره ۱۷۳ نشریه الکترونیکی حزب کارایران آذر ماه ۱۳۹۹

Print Friendly, PDF & Email