در حاشیه باخت انتخاباتی ترامپ و یتمشدن «براندازان»
در طی بیش از ۴ دهه که از انقلاب پرشکوه بهمن ۱۳۵۷ میگذرد، در هر دوره از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا کاندیداهای ریاست جمهوری برای جلب رضایت بخشی از سه ضلع حاکمیت، – موسسات مالی بزرگ، صاحبان صنایع تسلیحاتی و جدیداً قدرتهای عظیم دیجیتالی – مسأله ایران و اسرائیل را جزء ضروریترین مسائل در کنار دیگر مسایل بین المللی در مرکز ثقل سیاست خارجی خود قرار میدهند و این باعث میشود که شور و شوقی و بارقه امیدی در میان جمع «براندازان»، سلطنتطلبان و «چپ»های بریده بوجود آید. ۴ سال پیش زمانی که «ترامپ» پا بر جای پای «اوباما» گذارد، خیل وسیعی از این جماعت به تکاپو افتادند. ۳۰ تن از وطنفروشان نامی با ارسال نامه سرگشاده به ترامپ، ضمن تبریک به او از او با صراحت خواستند تا آمریکا با دخالت در امور داخلی ایران سرنوشت ایران را با تحدید، تهدید و تحریم همه جانبه به سود این جماعت تعیین کند. «ما از دولت آینده میخواهیم که یک رژیم جامع تحریم را …. تدوین کند و …. یک ائتلاف بینالمللی را برای فشار بر جمهوری اسلامی ایران تشکیل دهد…». «ترامپ» با خروج از توافقنامه «برجام» و با اتخاذ سیاست «فشار حداکثری» تحریمات کمرشکنی علیه مردم ایران اعمال کرد، تا شاید از این طریق بتواند با فشار مضاعف بر مردم ستمدیده ایران آنها را به خیابانها بکشاند، کشور را به ورطه هرج و مرج و نا امنی دراندازد و با تهدید واکنش نظامی علیه ایران جبهه دومی به روی مردم ایران بگشاید و مبارزات کارگران و اقشار زحمتکش جامعه را از مسیر درست و منطقی خود منحرف سازد. در این میان نیز با حمایتهای مالی و تبلیغاتی وسیع از مجاهدین و نزدیکی با جریانات تجزیهطلب ایرانی و سلطنتطلبان و محافل وابسته به صهیونیسم بدیلی برای آینده ایران در نظر گرفته شدند.
«براندازان» نیز کوشش کردند تا «رضا پهلوی» را به عنوان «قابل اعتمادترین نماد ملی» برای «بازگرداندن نظم و قانونمندی و ثبات به ایران» نشان دهند. «شورای ملی ایران»، در دوران ریاست جمهوری «اوباما» تشکیل شد و بعد از ۴ سال، که این طرح ره به جائی نبرد، رضا پهلوی از آن فاصله گرفت و از هم پاشید. «فرشگرد» که در زیر سایه دولت «ترامپ» تشکیل شد و مورد حمایت ملوکانه نیز قرار گرفت، به همین سرنوشت دچار شد و بعد از مدت کوتاهی از آن چیزی باقی نماند. «ققنوس» نیز مرده به دنیا آمد. تیر اخیر «رضا پهلوی» نیز که با کمان «پیمان نوین» رها شده، سرنوشتی جز تلاشی و از هم پاشیدگی ندارد؛ کوششی است عبث تا به سبب همکاری با اپوزیسیون مترقی ایران برای خود اعتباری کسب نماید!
«اپوزیسیون برانداز» از قرار تمایل شدیدی به سرنگونی دارد، اگر تحریم و تعرض نظامی آنها را کمی به این هدف نزدیک سازد، از دید آنها عملی است «ارزشمند» و قابل ستایش. نتیجه آویزانشدن به آمریکا و اسرائیل و توجه داشتن به اینکه چه کسی بر مسند ریاست جمهوری مینشیند تا بر اساس آن سیاست خود را تنظیم و تبیین کرد، نتیجه این میشود که به مردم ایران تکیه نکرد، چشم امید به مداخلات سیاسی و نظامی آمریکا و متحدان منطقهای بست. بیدلیل نیست که هر بار که میان ایران و آمریکا تنش بالا میگیرد، همه این ایادی به تکاپو میافتند. «رضا پهلوی» این «قابل اعتمادترین نماد ملی» در دوران ریاست جمهوری «جورج بوش (پسر)»، که جمهوری اسلامی را یکی از سه محور شرارت نامید، آنچنان جانی گرفت که در آن زمان، که آمریکا اشغال افغانستان و عراق را در ارتباط مستقیم با مسأله ۱۱ سپتامبر و امنیت امریکا توجیه میکرد، آری در چنین هنگامهای مدعی میشود که ۱۱ سپتامبر در تهران طراحی شده است! تحریک آمریکا به جنگ علیه ایران مسألهای نیست که بتوان آن را به راحتی کتمان کرد. مستقل از اینکه کدام نماینده از دو حزب دموکرات و جمهوریخواه بر مسند ریاست جمهوری آمریکا تکیه زده باشد، سیاست «براندازان» متکی است بر تقویت و حمایت از سیاست جنگی آمریکا. مردم ایران این واقعیت را به خوبی میبینند و به آن آگاهاند.
محافل ایرانی وابسته به صهیونیسم و ارادتمندان نظام پادشاهی در طی انتخابات اخیر ریاست جمهوری امریکا امیدشان به این بود که «ترامپ» یک دوره دیگر در مسند قدرت بماند تا سیاست فشار حداکثری بتواند تأثیرات مطلوب خود را بجای بگذارد و به فروپاشی رژیم منجر گردد. به همین منظور هم برای «ترامپ» سر و دست شکستند؛ همه رسانههای وابسته از «ایران انترنشنال» گرفته تا تلویزیون «من و تو» و «صدای امریکا» و سایتهای خبری متعدد وابسته به آنها به کار افتادند تا از کمپین انتخاباتی «ترامپ» پشتیبانی کنند و ابقاء دولت «ترامپ» را برای ۴ سال دیگر، برای «آزادی» ایران لازم و ضروری بنمایانند. این تلاشها، اگرچه ره به جائی نبردند، ولی ماهیت این گروهها و محافل «براندازان» را به خوبی نمایان ساخت. نشان داد که آنها تا چه اندازه با وطن و مردم ایران بیگانهاند.
همه کس میبیند که در این اواخر سیاستهای «ترامپ» در قبال ایران با مقاومت و عدم همراهی کشورهای جهان روبروست. «ترامپ» نشان داد که میتوان توافقات بینالمللی را یکجانبه برهم زد؛ از سازمانهای جهانی مانند «یونسکو» ، «شورای حقوق بشر»، «سازمان بهداشت جهانی»، «پیمان حفظ محیط زیست پاریس» و از جمله از توافقانمه «برجام» خارج شد و از تحریم قضات «دادگاه بینالمللی لاهه» هم نگذشت. با رویکرد سیاست از «حمایت از اقتصاد ملی» (پروتکسیونیسم) سازمان تجارت جهانی را نیز فلج ساخت و همه چیز را برهم ریخت. از همان روز نخست روشن بود که اعلان جنگ «ترامپ» علیه سازمانها و پیمانهای بینالمللی مخالفت و مقاومت جهانی را برمیانگیزد و متأثر از آن سیاست «فشار حداکثری» علیه ایران، که امید «براندازان» به سرنگونی رژیم جمهوری سرمایهداری ایران بود، نتواند به نتیجه مطلوب آنها دست یابد. اکنون دولت «جو بادین» باید این اعتماد از دست رفته را باز یابد و این اطمینان را به جامعه جهانی بخصوص به ایران بدهد که رئیس جمهوری آینده آمریکا هیچ توافقی را لغو نخواهد کرد، امری که با سیاست اصولی آمریکا در قبال ایران و ماهیت امپریالیسم آمریکا مغایرت دارد.
نمونه بارز آن شکست «تمدید تحریم تسلیحاتی علیه ایران» بود. «مایک پومپئو»، وزیر خارجه آمریکا، در ماه ژوئن کوشش کرد تا شورای امنیت را جهت تمدید تحریم تسلیحاتی علیه ایران، که در ماه اکتبر همین سال منقضی شد، تحت فشار قرار دهد. رجوع آمریکا به سازمان ملل با انتقادات ۱۵ کشور عضو از خروج آمریکا از توافق هستهای ایران مواجه گشت و سرانجام خواست آمریکا نادیده گرفته شد و سیاست آمریکا با هدف اعمال مجدد یک سری تحریمات سازمان ملل علیه ایران عملاً شکست خورد. این عقبنشینیها و شکستها نشان میدهند که سیاست «فشار حداکثری» علیه ایران نه تنها کارساز نیست، بلکه در ارتباط با سیاست تکروی آمریکا در دوره ۴ ساله دولت «ترامپ»، که با دوری جستن از متحدان استراتژیک و یکهتازی آمریکا در روابط بینالملل همراه بود، نشان داد که آمریکا نمیتواند بدون احترام متقابل به منافع متحدانش رهبری بلامنازعه جهان را حفظ نماید. این واقعیت ضعف آمریکا را برجسته ساخت و همین موجب شد تا «براندازان» سیاستهای «جو بایدن» و متحدین آمریکا در قبال ایران را همراه با نگرانی دنبال کنند. چرا که شواهد نشان میدهند که با رفتن «ترامپ» مرحله جدیدی از مذاکرات، نه بر پایه توافقات گذشته، بلکه بر پایه توافقات جدید، که احتمالاً با لغو برخی از تحریمات همراه خواهد بود، آغاز خواهد شد. این نزدیکیها مایه دغدغه خاطر «براندازان» شده است و چنین به نظر میرسد که سیاست کابینه «جو بایدن» در قبال ایران راه سازش را برای دو طرف باز میکند؛ اسرائیل این نگرانی را اینچنین بیان میکند: «ما باید به سیاست خودداری از سازش پایبند بمانیم». «براندازان» نیز اگرچه چندان امیدشان به حمایت دولت جدید امریکا از خود سلب شده است، ولی ماهیت امپریالیسم و صهیونیسم جهانی جای تردید نمیگذارد که آنها میتوانند کماکان به دخالت آمریکا و اسرائیل در مسائل داخلی ایران امید ببندند و لذا این ناامیدی موقتی است و مطمئناً در تنور تبلیغات ضد ملی این «براندازان» بار دیگر میتوان نان خیانت و وطن فروشی را پخت. نتیجه پیروی از سیاست «از این ستون به آن ستون فرج است» این میشود که هر بار که کسی بر مسند ریاست جمهوری مینشیند، به کاخ سفید رجوع کنند و به آن دخیل بندند و از آن مساعدت بخواهند. این سیاست وابستگی، پیوند زدن سرنوشت کشور و مردم ایران به تغییر و تحولات سیاستهای آمریکا و اسرائیل دایره بستهای است که «براندازان» از هر نوع در آن گرفتار آمدهاند. رژیم شاهنشاهی نیز همین سیاست را در پیش گرفته بود و سرانجام با قهر مردم و تحمیل آن به آمریکا، موجب شد تا آمریکا پشت شاه را خالی کند و سرنگونی رژیم دستنشانده خود را بپذیرد.
حزب ما بارها و بارها بر این اصل تأکید کرده است که سرنوشت مردم ایران باید به دست خود مردم ایران تعیین شود، سرنگونی رژیم سرمایهداری جمهوری اسلامی ایران امریست داخلی و از اینرو حفظ استقلال کشور و استقرار حاکمیت مردم وظیفه ملی نیروهای ملی، مترقی و کمونیست است که با سیاست جنگافروزی علیه ایران و کشورهای منطقه مخالفت میورزند و سیاست تحریم و تهدید را مداخله خارجی در امور داخلی ایران ارزیابی میکنند.
توفان الکترونیکی شماره ۱۷۴ نشریه الکترونیکی حزب کارایران (توفان) دیماه ۱۳۹۹