گزارشی خواندنی در مورد وضعیت کودکان در استان سیستان و بلوچستان: فقر و بیکاری و ریشههای نارضایی در این منطقه
گزارشی که از نظرخوانندکان گرامی میگذرد، در مورد وضعیت کودکان و ریشههای اقتصادی و اجتماعی بروز پدیده «سوختبَر» در منطقه است. ما این گزارش تحقیقی و تکاندهنده را بخاطر توضیح ریشههای اجتماعی درگیری اخیر در منطقه سراوان، سیستان و بلوچستان، که منجر به کشتهشدن چندین نفراز محرومان میهنمان گشته است، منتشر میکنیم تا افشاگر ماهیت سیاستهای ارتجاعی و ستمگرانه جمهوری اسلامی در خلال چهل و دو سال اخیر باشیم که با ادامه سیاستهای سرکوبگرانه و تبعیضآمیز رژیم پهلوی و بیتوجهای به مردم سیستان و بلوچستان و مناطق مشابه موجب ناآرامی و نارضائی عمومی گشته است. تاکنون هیچ اقدام جدی برای رفع مشکلات اقتصادی و آموزشی در این منطقه صورت نگرفته است.
سلاح سرکوب تنها پاسخ مرتجعین حاکم به مطالبات مردم محروم این منطقه است. جمهوری اسلامی دشمن همه مردم سراسر ایران است، همه جناحهای حاکم در سرکوب مردم سهیماند و متحد عمل میکنند. تنها با اتحاد همه خلقهای سراسر ایران علیه رژیم جنایتکار سرمایهداری جمهوری اسلامی و استقرار حکومتی انقلابی، که نماینده اکثریت مردم محروم ایران است، میتوان به این تبعیض و نابرابریها و ظلم و ستم در سراسر ایران پایان داد.
هئیت تحریریه
***
«… تویوتای کِرمرنگ، رویای مشترک پسربچههاست در بلوچستان. ١٢٠هزار بازمانده از تحصیل در رده سنی ۶ تا ١٨سال آمار منطقه بلوچستان مرکزی و جنوبی است؛ در نتیجه فقر. تانکرها بوی بنزین میدهند. از تهران، مشهد و شهرهای دیگر میآیند و دل به جاده پرخطر میزنند برای رسیدن به زاهدان و ایرانشهر. سوختبَرها لحظهشماری میکنند برای رسیدنشان. گالنها پُر و سوختبَرها سوار بر تانکرها راه «چابهار» را درپیشمیگیرند برای رسیدن به پاکستان. بعضی هم از بندرعباس میآیند برای تازهکردن دیدار با سوختکِشها در «زرآباد» و بعد «چابهار» برای گذشتن از مرز.
به گزارش عصر ایران؛ «شهروند» در ادامه نوشت: مردها چشم میدوزند به جادهها تا بنزین را به مشتری ١١٠ هزار تومانی آنسوی مرز برسانند. راه دریا هم هست، برای رسیدن بنزینها به مقصد؛ مرزهای آبی ٢۵٠، ٢۵١ و ٢۵۴. گازوییلکِشی، اولین و آخرین انتخاب بیشتر مردهای بلوچستان است. پسربچهها از ١٢-١٠ سالگی بعد از خواندن آخرین صفحات کتابهای ابتدایی، روی صندلی تویوتاها برای شاگردی مینشینند. شیشه پاک میکنند، تعویض لاستیکها را به عهده میگیرند، گالنها را جابهجا میکنند و ترس تیراندازی و سوختن در آتش بنزین را به جان میخرند برای ٢٠تا ٣٠هزار تومان. تویوتای کِرمرنگ، رویای مشترک پسربچههاست در بلوچستان. ١٢٠هزار بازمانده از تحصیل در رده سنی ۶ تا ١٨سال آمار منطقه بلوچستان مرکزی و جنوبی است؛ در نتیجه فقر. همین یک هفته پیش بود که علیم یارمحمدی، نماینده مردم زاهدان در مجلس از جولان افسارگسیخته فقر در قسمت جنوبی استان سیستان و بلوچستان گفت. به گفته یارمحمدی، حدود ٧۵ درصد مردم استان به ویژه بلوچستان زیر خط فقر امنیت غذاییاند: «بیشتر افرادی که اقدام به قاچاق سوخت میکنند، مردم عادی همان منطقهاند؛ آدمهایی که به دنبال تأمین معیشت و نیازهای اولیه خود هستند و برای مبلغ ناچیزی این کار را انجام میدهند». نماینده زاهدان از ١۵٨ تریلی و کامیونی گفته بود که وارد سیستان و بلوچستان میشدند، کامیونها و تریلیهایی که حدود ١٠٠ تایشان با بارنامه جعلی سوخت قاچاق میکردند.
انتخاب
بچههای این مناطق از کودکی، ترس از بیراههها به مرز رسیدن را به جان میخرند تا وقتی ٢٠ساله شدند، کارکُشته شوند، به شرط نسوختن در آتش. ناف پسرها را با سرنوشت گازوییلکِشی میبُرند.
«شاهل» دو سالی است از جادههای خاکی جان سالم به در برده و حالا ١٢ ساله است». ١٠ ساله بودم که پدرم از دنیا خداحافظی کرد. نان برای خوردن نداشتیم. چند روز در حسرت نانِ خشک ماندن، میدانید یعنی چه؟ پدرم نه مواد جابهجا میکرد، نه معتاد بود. مثل همه پدرهای اینجا سوختکِش بود. یک روز رفت و دیگر به خانه برنگشت؛ سوخت». ارث پدر برای «شاهل» و پنج خواهر و برادر کوچکترش، خانهای کوچک بود و دو سالی است که «شاهل» شاگردی عمویش را میکند، تا خانه بینان نماند.
«عمویم خرج هشتنفر را میدهد. نمیتوانست جور ما را هم بکشد. شاگردیاش را میکنم و برای هر سفر ٣٠ هزار تومان میگیرم. ما با تویوتا میرویم اما بعضیها با ۴٠۵ و سواریهای دیگر میروند. میدانید سوار یک بمب متحرکبودن یعنی چه؟ هر ماشین حمل سوخت یک بمب متحرک است برای راننده و شاگرد. ما هربار سوار این بمب از جادهها میگذریم. این کار، استرس زیادی دارد».
«شاهل» مثل بیشتر بچهها یاد گرفته از ترس جاده چیزی به خانه نگوید و تنها حرفش از لاستیک عوضکردن و پاککردن شیشه باشد: «نباید کسی ترس را در چشممان ببیند. امید مادرها به پسرهاست، نباید ناامیدشان کرد. سوختبَری کار سختی نیست، اما ترس زیادی دارد. این کار یعنی بازی با جان».
تیراندازی
«سراوان» مقصد بچههای «جامجم» زاهدان است. مردان کوچکی که برای ١٠٠ تا ١٢٠ هزار تومان سفر پُرخطر را به جان میخرند تا بشکههای لبریز از بنزینها را به دست واسطههای «سراوان» برسانند؛ مرزنشینان راه بَلَد.
«الیاس» ١٠سال بیشتر نداشت که پا درجاده گذاشت. «دو ساله بودم که پدرم در همین کار کُشته شد. هشت سال، مادر بزرگ و عمویم خرج خانهمان را دادند تا ١٠ساله و نانآور خانه شدم. بچهها اینجا بعد از ابتدایی، فارغالتحصیل میشوند. ٨٠ درصد بچهها شاگرد سوختبَرها هستند، چون یا پدرشان کشته شده یا تیر خورده یا معلول و خانهنشین شدهاند». «الیاس» سه سال شاگردی کرد تا پایش به پدال کلاچ و ترمز برسد و ماشین خودش را داشته باشد. «٢٠سال دارم و خیلیها مقابل چشممان سوختند؛ دوستانم، پسرعموهایم. این کار رحم ندارد. عاقبتش هیچ است. مرزها که باز بودند، هفتهای دو سهبار میرفتیم اما حالا پنجماهی میشود مرزها بستهاند و ما بیکار شدهایم. سوخت میرسد اما بیفایده است». اولین روز که «الیاس» برای شاگردی رفت، «کوچک بودم. خیلی ترسیده بودم. پلیس تیراندازی میکرد و تیرها به ماشینها میخورد. شانس آوردیم. به سختی دَر رفتیم و زدیم جاده خاکی تا زنده بمانیم. تا مدتها از ترس آن لحظه، خیس عرق از خواب میپریدم. فکر کنم بار سوم یا چهارم بود که زیر چرخهای ماشین جلویی خاک انداختند. ماشین چپ کرد و جلوی چشمانم سوخت. اعصابمان خراب است. هر شب کابوس مرگ میبینیم». دَر هر خانهای را در «جامجم» بزنید، مادری از دلنگرانیهایش برای دو، سه پسر سوختکِش میگوید؛ کودکان و نوجوانانی که جور نَداری خانه را به دوش کشیدهاند و در آتش و گلوله به جاده میزنند. «اینجا فقر بیداد میکند. آدمهایی که از حال و روز ما بیخبرند، میگویند پدرهایشان به خاطر موادفروشی کشته شدهاند. کسی که مواد بُرده، برای پشتش آنقدر گذاشته که نیاز ندارد برای نان شب در آتش و گلوله به جاده بزند. ما برای اینکه سر گرسنه زمین نگذاریم، میرویم سوختبَری».
«الیاس» میگوید: «شاگردی سوختبَری درآمدی ندارد. هر سفر ٣٠ هزار تومان عایدی دارد، اما ماشین برای خودتان باشد، ١٠٠ تا ١٢٠هزار تومان میماند. قابل مقایسه نیست. ما با ۵ درصد احتمال زندهبودن هر بار به جاده میزنیم اما کسی به فکرمان نیست. شرکت یا کارخانه بزنند، اگر کسی رفت سراغ سوختبَری». اتوبوسهایی که از شهرهای مختلف راه زاهدان را در پیش گرفتهاند، در «جامجم» خستگی دَر میکنند تا دلالهای بنزین و گازوییل برسند. دلالها سوخت را به رانندهها میفروشند و آنها مَشکهای پلاستیکی را پر از بنزین و گازوییل میکنند برای بردن به «سراوان». «الیاس» هربار هشتساعت راه را میرود و برمیگردد تا چهار- پنج بشکه را به آنجا برساند. «گازوییلکِشی یک زنجیره است. اتوبوسها به دلالها میدهند و آنها به ما میفروشند تا ما به سراوان برویم و به واسطهها بدهیم تا در نهایت بنزین یا گازوییلها از مرز خارج شوند. پول بنزین و راه را بیرون کنیم، برایمان ١٠٠ تا ١۵٠هزار تومان سود میماند اما اگر گیر بیفتیم، باید ١٠میلیون جریمه بدهیم، علاوه بر اینکه ماشینمان دو ماه میخوابد».
مرگ
پسرها از فردای روز سوگ پدر، گازوییلکِش میشوند؛ سوختبَری به قیمت نان سفرههای خالی.
سوختبَرهای ١٢-١٠ ساله، واقعیت شهر «ستار»اند. «طرفهای ما زیاد درس نمیخوانند. سیکل هم نمیگیرند. میروند برای سوختکِشی. کاری که آخرش صددرصد مرگ است. خودم ١٨ سال دارم و تنها تا سوم ابتدایی خواندهام».
شنیدن خبر مرگ عادی است؛ مرگهایی از تیرخوردن، آتشگرفتن و چپشدن تویوتای حامل بنزین.
«ستار» بدبختی را بخش لاینفک «چابهار» و روستاهای اطرافش میداند. «اینجا بدبختی زیاد است. داستان زندگی همه این بچهها و سوختکِشها یکی است اما طرفهای ما تریاک و اعتیاد کم است.
پسرها، پدرهایشان را در سوختکِشی، چپکردن ماشین یا تیراندازی پلیس از دست میدهند. اینطور نیست که پدرها پای اعتیاد باشند و پسرها را بفرستند تا دَمِ مرز. از سرناچاری و بینانی است».
تویوتاها استتار میشوند و خطر راه را به جان میخرند. رانندههای هراسان دو، سه روزی به کوه پناه میبرند تا گالنها سالم به مقصد برسند. آنهایی که دریا را برای رسیدن انتخاب کردهاند، با قایقهایشان چند روزی روی آب تاب میخورند تا گالنها سلامت به مرز ٢۵٠، ٢۵١ و… برسند. «دردسر این کار زیاد است. ماشینها هربار ١۵٠٠ لیتر میبرند و قایقها ١٢٠٠ لیتر. ماشینها و قایقها حتی زحمت جاساز هم به خود نمیدهند. گالنها را بار میکنند و میروند پاکستان. برای دلال مرز فرقی ندارد سوخت را زن ببرد یا یک بچه پنجساله یا مرد بالغ ۴٠ ساله، مهم سوختی است که به دستش میرسد».
جادهها که آرام میگیرند، سوختبَرها هفتهای سهبار دل به جاده میزنند، تعدادی هم از دریا هم یک روز راه میروند تا به مرز برسند. سهم سوختبَرهای ١٢-١٠ ساله از این تجارت پُرسود، ٢٠هزارتومان برای هر سفر است؛ شاگردانی که به زحمت پایشان به پدال گاز و کلاچ میرسد و وظیفه تمیزکردن شیشه، بار زدن و جابهجاکردن بار را به عهده میگیرند تا سفرهشان خالی از نان نماند. «شاگردها هیچ مشکلی ندارند. ماشین را که بگیرند، راننده زندان میرود و شاگرد آزاد است، مگر اینکه حین تیراندازی شاگرد تیر بخورد».
گرسنگی
کشتهشدن، زندانرفتن، معلولشدن سرنوشت بعضی پدرهای «گلستان» دشتیاری است. «سهیل» ١٣ سال بیشتر نداشت که دعوا بر سر سوخت، پدرش را راهی زندان کرد تا او مدرسه را برای همیشه ترک کند و سوار یکی از تویوتاها شود برای شاگردی. «از ١٣سالگی این کار را شروع کردم. ترکِتحصیل کردم و رفتم سوختبَری. اصلا یادم نیست تا کلاس چند خواندهام. ٧٠ درصد بچهها سوختبَری میکنند. دو سال شاگردی کردم برای ماهی ۵٠٠ هزار تومان. باید شاگردی کنید تا راه و رسم کار را یاد بگیرید و رانندگیتان خوب شود». حکم حبس پدر که آمد، روزیِ خانه قطع شد. «سهیل» ١٣ساله تصمیم گرفت مرد خانه شود و خواهر و برادرهایش سرشان به درس و مشق گرم شود. «من سوختم تا خواهر و برادرهایم زندگی کنند و به جایی برسند. راضیکردن مادرم یک هفته طول کشید. گرسنهماندن خواهر و برادرهایم، مادرم را مجبور به قبولکردن کارِ من کرد».
سفر اول «سهیل» به مرز پُر بود از ترس و دلهره. سفری پر از تعقیب و گریز. نیمهشب باید میرفتند تا کمتر به کمینها بربخورند. چشمهای گریان مادر تمام مسیر از یاد «سهیل» نرفت. «مادرها در هر سفر میمیرند و زنده میشوند تا پسرشان را دوباره ببینند. در سفر اول از ترس چشمهایم را بستم. تمام تنم میلرزید. فکر نمیکردم دوباره مادرم را ببینم. رسیدیم مرز اما پلیسها آنجا هم بودند، مجبور شدیم وارد خاک پاکستان شویم. به زحمت جلوی اشکهایم را گرفتم. اگر گریه میکردم، امکان داشت راننده در سفر بعدی من را نبرد». دیدن مرگ از نزدیک تجربه «سهیل» بود در ١۵سالگی؛ چپشدن ماشین جلویی و سکانس آخر زبانههای آتش که تویوتا را در خود میبلعید. «در جاده نمیریم، از گرسنگی میمیریم. تنها عایدی بیشتر خانهها یارانه است. دو ماه ماشین و راننده را گرفته بودند، دو ماه بیکار ماندم و با یارانه روزگارمان گذشت». درآمد ۵٠٠ هزار تومانی ماهانه «سهیل» خرج هفت عایله خانه را نداد تا اینکه طلاهای عروسی مادر روی ترازوی طلافروشی، شد خرجِ خریدِ تویوتای قسطی برای «سهیل» ماهی دو میلیون تومان قسط دادم تا ماشین برای خودم شد. هربار ١٠ بشکه میبرم مرز. خرج راه و بنزین ماشین را بیرون بکشیم، سه چهارمیلیون میماند. دلالهای پاکستان هم بلوچاند. ایران بودند و حالا پاکستان زندگی میکنند. اینجا ۶٠ لیتر میخریم ١٨٠هزار تومان میبریم مرز به روپیه میفروشیم. هر بشکه ١١ تا ١٢هزار روپیه فروش میرود». مادرهای «گلستان» همیشه سیاهپوشاند. مرزها که بسته شدند، سفرهای یکی دو روزه طولانیتر شدند تا نانآوران نوجوان چهار- پنج روز در راه باشند برای رسیدن. «مرزها که بسته شد، از مرز سرباز میرویم. چند ماشین قول و قرار میگذاریم و با هم راه میافتیم. قدیمیترها بَلدِ راه میشوند برای فرار از پلیسهای کمینکرده. یکبار پلیسها تعقیبمان میکردند. خیلی ترسیده بودم و اصلا نمیدانستم چه کار کنم. فقط پایم را روی گاز فشار میدادم. قدیمیترها نبودند، نمیدانستم چطور به دل کوه بزنم و در آن پناه بگیرم. دو شب در کوه ماندیم و بعد راه افتادیم. کوه خوف دارد. و هم آدم را میگیرد. خدا را شکر چند ماشین بودیم. اگر تنها بودم، حتما دیوانه میشدم».
سردار محمد قنبری فرمانده انتظامی سیستان و بلوچستان پیش از این گفته است: «پلیس مخالف امرار معاش مرزنشینان نیست، اما باید روشهای امرار معاش تغییر کند تا هم این افراد و هم پلیس متضرر نشوند».
شناسنامه
فقر، بیشناسنامهبودن، نبودِ شغل، نبودِ مدرسه و حداقل امکانات تحصیل و… زخمهای سیستان و بلوچستاناند.
براساس گزارش مرکز آمار ایران در پاییز ٩٨، سیستان و بلوچستان در نرخ بیکاری رکورد زده است. سیستان و بلوچستان در تابستان ٩٨ بالاترین نرخ بیکاری کشور را با رقم ١۵,٢درصد به خود اختصاص داده بود، اگرچه نگاهی به عقب هم تغییر در این آمارها نمیدهد؛ چون فقر و محرومیت بخش لاینفک آمارهای این استان بوده است.
در تیرماه ۹۷، مدیرکل کمیته امداد استان سیستان و بلوچستان گفته بود: «۶۴ درصد مددجویان این استان در مناطق محروم و روستایی با ضرایب بالای محرومیت زندگی میکنند، به این ترتیب بیشتر خدمات این نهاد در این مناطق برنامهریزی شده است». در تیر ۹۴ هم نماینده مردم خاش در مجلس شورای اسلامی با انتقاد از وضع توسعهنیافتگی استان سیستان و بلوچستان گفته بود: «بالای ۷۰ درصد مردم این استان زیر فقر مطلق زندگی میکنند، به طوری که رتبه توسعهنیافتگی استان در سالهای ۶۵، ۷۵ و ۸۵ رتبه ۳۱ کشور بوده است». «اسماعیل آزادی»، مسئول تور کتاب کودک در استانهای مختلف از فقر مطلق شهرها و روستاهای سیستان و بلوچستان میگوید: «بعضی از دانشآموزان این استان تابستانها زیر درخت درس میخوانند و زمستانها زیر آفتاب روی زمین مینشینند. خیلی از این دانشآموزان حتی کفش به پا ندارند. خیلی از این کودکان به دلیل فقر و فقدان توانایی وسایل تحصیل را ندارند، برای همین جذب مشاغل پرخطر میشوند».
کودکانی که در مسابقه نقاشی تور کتاب کودک تانکرها و وانتهای سوخت را به تصویر کشیدند، تا بخشی از واقعیت زندگیشان را به رخ بکشند. هرچند نقاشی دخترها بیشتر نشان از سوزندوزی داشت و صنایعدستی: «تعداد بالایی از پسرها تانکرها و وانتهای سوختبَر را نقاشی کرده بودند. عدهای هم سربازهای مسلسل به دست را نقاشی کرده بودند. خیلی تکاندهنده بود، آن هم در استانی با ظرفیتهای بالا برای توسعه».
آزادی از کپرها، خشکسالی، کودکان کار و بیشناسنامههای این استان میگوید. از کپرهایی که اطرافشان تا چشم کار میکند، خبری از زباله نیست، چون اهالی چیزی برای خوردن ندارند تا زبالهای داشته باشند. «در دوران ارزانی خانوادههای ساکن در این کپرها پنجهزار تومان روی ۴۵هزار تومان یارانه میگذاشتند و یک کیسه آرد میخریدند و یکماه تنها نان میخوردند. ریشه این فقر به خشکسالی این منطقه هم برمیگردد اما مهمترین دلیل فقدان مدیریت در این منطقه است». به گفته مسئول تور کتاب کودک، کودکِ کار در سیستانوبلوچستان فراوان است، کودکانی که به جرم نداشتن شناسنامه حتی از یارانه هم محروماند، چه برسد به مدرسهرفتن و درسخواندن.
او میگوید: «وضعیت بیشناسنامهها خیلی بد است. در این منطقه روستاهایی وجود دارند که باورتان نمیشود در قرن بیستویکم چنین جاها و آدمهایی باشند. اعتیاد یکی دیگر از آسیبهایی است که به وضوح به چشم میخورد. آسیبی که سرپرست خانهها را به کام مرگ داده تا کودکانشان جزو کودکانِ کار شوند».
تحصیل
آمار بالای ترکِتحصیل، بازماندگان تحصیل و داشتن آمار بالای فضای آموزشی فرسوده و کمبود فضای آموزشی از مواردیاند که همیشه نام سیستان و بلوچستان را خبرساز میکنند.
«داوود گلی»، مسئول اطلاعرسانی آموزشوپرورش استان سیستان و بلوچستان معتقد است موضوعات بسیاری در این فرآیند تأثیر میگذارند: «فرهنگ مردم، آداب و رسوم اجتماعی و شرایط اقتصادی خانوادهها باعث شده تعدادی از دانشآموزانمان، کودکِ کار شوند. بعضی در امرار معاش کمک خانواده میکنند. تعدادی دیگر هم به واسطه شرایط اقتصادی و اجتماعی حاکم بر منطقه ترک ِتحصیل میکنند».
او به «شهروند» میگوید: «یکی از راهکارهای آموزش و پرورش استان موضوع نگهداشت دانشآموزانی است که در حال تحصیلاند. در واقع نگهداشتن دانشآموزان مهمتر از جذب ترکِتحصیلیهاست. باید بتوانیم شرایطی فراهم کنیم. همین تعداد دانشآموز که سرکلاس هستند، تحصیلشان را ادامه دهند. در سالیان متمادی عقبماندگی تاریخی در بسیاری از شاخصها داشتیم اما حوزه آموزش و پرورش با فقر فضاهای آموزشی، نداشتن فضای آموزشی مجهز به حداقلها، بالابودن موالید با استان همراه بودند».
«گلی» ازاضافهشدن هر سال ٢۵ هزار نفر به تعداد دانشآموزان استان خبر میدهد، موضوعی که باعث میشود آموزش و پرورش استان به استانداردهای مورد نظرش نرسد.
«تفاهمنامهها، جلسات و… مختلفی برگزار شده تا جایی که سازمان نوسازی، مجمع خیرین و … پای کار آمدهاند اما هنوز به مقصود مدنظر نرسیدهایم. آمار بازماندگان دانشآموزان یا تارکان تحصیل در استان ما بالاست تا جایی که قرار است از ظرفیت وزارت رفاه هم بهره ببریم تا به کمک آموزش و پرورش سیستان و بلوچستان بیاید و در باسوادکردن، حمایت و همراهی مالی این وزارتخانه را داشته باشند».
آموزش و پرورش سیستان و بلوچستان نزدیک به ۶ سال است به مسأله بازماندگان تحصیل و ترکِتحصیلیها ورود کرده تا آمارها را کاهش دهند هرچند «گلی» بر این باور است که هنوز نتوانستهاند این آمار را کاهش دهند یا مهار کنند.
«از ۶سال پیش شروع به شناسایی این دانشآموزان کردهایم. به این منظور با ثبتاحوال، استانداری و بخشداری مناطق مختلف همکاریهایی داشتیم، حتی از ظرفیت تریبونهای مختلف استفاده کردهایم اما هنوز کاهشی را شاهد نیستیم. یکی از راهکارهای آموزش و پرورش دادنِ حقالزحمه به سوادآموزان کلاسهای نهضت سوادآموزی است اما هنوز موفق به کاهش یا ریشهکنی ترکتحصیل نشدهایم».
هدیه کیمیایی/عصر ایران
وضعیت مصیبت بارزنان زحمتکش کولبر
زنان کولبر،زنانی که کمتر اسمی از آنها در رسانههای رسمی جمهوری اسلامی برده میشود. بیشترِ این زنان زحمتکس سرپرستِ خانوار هستند و در نبودِ حمایت دولتی، راهی جز «کولبری» در مناطقِ مرزی پُرخطر ندارند. سالهاست کسی از درد و رنجِ تحمیلی بر آنها خبری ندارد. دشواریِ این برایِ زنانِ کولبر دو چندان است. نرخ بیکاری در ایران بالاست و در استانهای غربی بالاتر؛ به طور مشخص در کردستان، دو برابر میانگین کشوری. همین بیکاری است که معضلاتی همچون «کولبری» را برمیکشد و تن و ریشه میدهد. دَمَل «کولبری» حالا چنان دهان بازکرده و رُخ نشان داده که کوبیدن بر طبل انکار، حکم پاککردن صورت مساله را دارد و همتراز چشمبستن بر واقعیتهای عریان و سربرآورده جامعه. دو، سه سالی میشود که از ساماندهی «کولبران» سخن به میان آمده و حتی طرحی هم از سوی وزارت کشور برای ساماندهی فعالیت «کولبری» تدوین و بیش و کم با یک فاصله سه ساله ابلاغ شده است. طرحی که بر ایجاد بازارچههای مرزی تأکید دارد؛ بازارچههائی که البته تحریمها و نوسانات ارزی اکثر آنها را به تعطیلی کشانده است. هر چه هست، تا به امروز هیچ اقدام موثر و قابل اعتنایی در رفع «کولبری» و نارساییهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی برآمده از آن صورت نگرفته که قابل بازتاب و بازگویی باشد. فعلاً همهچیز در حد حرف است و شعار.
امروز «کولبری» به کلافی میماند سردرگم و درهم پیچیده. کلافی که معلوم نیست کی قرار است گره کورش باز شود، حالا چه با دست، چه با دندان. در حالی که رقم دقیق و مستندی از تعداد کولبرانی که ارتفاعات غربی کشور را در پی رزق و روزی بالا و پایین میکنند، وجود ندارد، اما آمارهای غیررسمی ۸۰ تا ۱۷۰ هزار نفر را تخمین زدهاند.
درباره زنان «کولبر»، که همین آمار نصفه و نیمه هم وجود ندارد و کسی نمیداند چه تعداد زن «کولبری» میکنند در عالم واقع. هر چند شواهد و قرائن با زبان بیزبانی میگویند که نه تنها کمشمار نیستند که قضا را ببین، روز به روز هم عدد میگیرند؛ از دختران نوجوان گرفته تا زنان سالخورده، از دانشگاه رفته تا باسواد در حد خواندن و نوشتن. شاید تا چند سال گذشته میشد از باب انکار وارد شد و چشم بر واقعیتها فرو بست، نمونهاش «محسن بیگلری» نماینده سابق مردم سقز و بانه در مجلس شورای اسلامی که گفته بود: «از آنجا که کولبری برای زنان به خصوص در هوای سرد و ارتفاعات صعبالعبور کاری سخت و جانفرساست، تصور وجود چنین پدیدهای سخت به نظر میرسد و غیرقابل باور و تایید».
این روزها اما، حکایت «کولبری» زنان در سه استان مرزی کردستان، کرمانشاه و آذربایجان غربی اظهرمنالشمس است و غیرقابل کتمان و انکار. جمهوری اسلامی،حامی سرمایه داران گردن کلفت به زنان و مردان زحمتکش «کولبر» که برای کسب معیشت خود راهی کوه و دره میشوند و هر لحظه با خطر مرگ روبرو هستند، هیچ توجهای ندارد و اساسا دغدغه رژیم زحمتکشان جامعه نیست و نمیتواند باشد. اجرای سیاستهای نئولیبرالی، رانتخواری، دزدی و فساد، اختلاس و حمایت از تجار بزرگ و باندهای مشکوک مافیایی و تأمین امنیت طبقه انگلی غالب دیگر جایی برای امنیت معیشتی زنان «کولبر» و سایر زحمتکشان باقی نمیگذارد.
صف متحد همسرنوشتان کارگر و زحمتکش سراسر ایران علیه کلیت نظام خونریز سرمایهداری جمهوری اسلامی پاسخی به «کولبری» و «گورخوابی» و فقر و گرانی … و تمام مصیبتهای اجتماعی است.
توفان الکترونیکی شماره ۱۷۶ نشریه الکترونیکی حزب کار ایران (توفان) اسفند ماه ۱۳۹۹
حزب کار ایران (توفان) به حزب طبقه کارگر ایران بهپیوندید!
