شعور مجموعه فعالیت روانی انسان است، فعالیتی که همه اشکال حسّی و تعقلی انعکاس دنیای خارج، همه عواطف و احساسات و اراده انسانی را دربرمیگیرد و به این مفهوم پدیدهای است مختص انسان. این اشکال گوناگون پروسههای بغرنج روانی، عملکرد ارگانی است به نام مغز که از لحاظ سازمانی پیچیدهترین و بغرنجترین شکلی است که ماده متحرک تاکنون به خود دیده است. به این ترتیب میتوان گفت که مغز ارگان پدیدههای روانی انسان است. البته انسان یگانه حیوانی نیست که از پدیدههای روانی برخوردار است. هرچه حیوانات در روند تکامل جای عقبتری را اشغال میکنند، سیستم عصبی آنها سادهتر و در نتیجه پدیدههای روانی آنها در درجات پائینتری قرار دارد و آنجا که سیستم عصبی مرکزی نیست، هیچگونه پدیده روانی هم نیست.
اگر در گذشته تئوری تکامل موجودات زنده و منشأ حیوانی انسان هنوز سرسختانی را به مقاومت وامیداشت، امروز به دنبال حفاریهای جدیدی که در سرزمین آفریقا صورت گرفته، جای هیچگونه تردید باقی نمیماند که انسان از دنیای حیوانات برخاسته است. انسان علیرغم صفات بیولوژیک خود، صدها هزار سال از جرگه حیوانات متمایز نبود و مانند آنها و به اندازه آنها تحت تأثیر نیروهای طبیعت قرار داشت، مانند آنها به آنچه که طبیعت در اختیار او میگذاشت قناعت می کرد، حداکثر مانند میمونهای آدمنما، شاخه درختان را برای صید و شکار و چیدن میوه درختان مورد استفاده قرار میداد. در تمام این دوران انسان مانند همه حیوانات، مقهور قوای کور طبیعت است، در تمام این دوران نه از شعور و مذهب اثری هست و نه از نطق و بیان. این ادعا که
«تاریخ هر جا از انسان سراغی دارد خدا را و احساس مذهبی را در کنارش دیده است و گذشته از آن مفهوم «جامعه» بی «مذهب» قابل تصور نیست».
با حقیقت و واقعیات علمی نمیخواند. انسان باید به درجه معینی از شعور اجتماعی رسیده باشد برای آنکه به مفهوم مذهب دست یابد.
نخستین آثار فرهنگ انسان (Homo) به پیش از دو میلیون سال پیش مربوط میشود و فرهنگ در اینجا به معنی عام آن مورد نظر است، یعنی مجموعه آنچه که انسان در اجتماع به دست میآورد و آنچه که در گذشته بهدستآورده است، از تکنیکهای مختلف گرفته تا عادات و سنن و آثار و افکار علمی، هنری، فلسفی، مذهبی و غیره… در تاریخ طولانی تکامل انسان باید به هفتاد تا هشتاد هزار سال قبل رسید تا به تکنیک نسبتاً تکامل یافته و همراه با آن به شعور و تفکر و آثاری از آئین دنیاپرستی و تقدس ارواح (پرستش توتم) که از آن به مثابه مذاهب اولیه بشر یاد میشود، برخورد.
فرهنگ انسان با ساختن ابزار سنگی آغاز میشود که نشانه «کار» است و کار فعالیت آگاهانه انسان است به خاطر نیل به هدفی که در برابر خود گذاشته است. البته کار مستلزم شناخت ولو در بدویترین اشکال آن است. اما این شناخت چنانچه با کار همراه نمیبود، انسان از دنیای حیوانات متمایز نمیگردید. آنچه که در واقع انسان را از عالم حیوانات جدا ساخت، کار بود. کار جوهر انسان است. البته کار در برخی از حیوانات نیز مشهود میاوفتد: عنکبویت اعمالی انجام میدهد که اعمال بافنده را به یاد میآورد و زنبور عسل کندوی خود را با چنان دقت و سنجشی میسازد که مایه شگفتی معماران است. اما آنچه بدترین معماران را از بهترین زنبورها ممتاز میگرداند، این است که معمار بنا را در مغز خود میسازد پیش از آنکه آنرا در خارج به واقعیت درآورد.
انسان برخلاف حیوانات دیگر فقط به دادههای طبیعت چشم نمیدوزد، بلکه نیازمندیهای خود را با کار خود تولید میکند و تولید بدون وسائل و ابزار حتی در ابتدائیترین شکل آنها امکانپذیر نیست. انسان زمانی خود را از عالم حیوانات بیرون میکشد که نیازمندیهای زندگی خود را با کار خود تولید میکند و زندگی مادی خود را بدین قسم پایه میگذارد.
این نکتهای است که میتوان در نظر اول به حقیقت آن پیبرد و بنابر این نکتهای نیست که بتواند مورد تردید واقع شود. توصیف انسان به مثابه حیوان سازنده ابزار، آن خصوصیتی از انسان را دربرمیگیرد که به او امکان داد خود را از برده طبیعت به فرمانروای طبیعت تکامل دهد. کاوشهائی که اخیراً به منظور بررسی تاریخ پیدایش و تکامل انسان صورت گرفته، نشان میدهند که انسان لااقل از دو میلیون و سیصد هزار سال پیش به ساختن ابزار سنگی نائل آمده است و جالب توجه اینکه ساختن ابزار سنگی با افزایش فوقالعاده ظرفیت جمجمه همراه است و هر چه بر ظرفیت جمجمه میافزاید، فرهنگ انسان تکامل بیشتری مییابد. ادامه دارد.
برگرفته از «توفان الکترونیکی» شماره ۱۷۸ نشریه الکترونیکی حزب کارایران اردیبشهت ماه ۱۴۰۰