درباره جنبش فلسطین و حمایت عظیم مردم و طبقه کارگر جهان از این جنبش به ویژه در ماه اخیر، بسیار سخن رفته است و ما نیازی نمیبینیم که به جزئیات مسئله بپردازیم. ولی آنچه را که نکات اساسی میدانیم، مورد بررسی قرار خواهیم داد.
آیا این پرسش را برای خود مطرح ساختهاید که آیا شما هوادار قتلعام مردمی هستید که به ایدئولوژی ارتجاعی تمکین میکنند و لذا قتلعام آنها مجاز است؟ آیا مسلمانان حق حیات ندارند و باید مستعمره غرب «متمدن» باقی بمانند؟ آیا مجاز میبود که ما در انقلاب بهمن ۵۷ هوادار قتلعام مردم ایران میبودیم و در کنار ارتش و ساواک شاه میایستادیم، به این دلیل که متعصبان مذهبی با ایدئولوژی اسلامی، رهبری این مبارزه را برای سرنگونی رژیم شاه و قطع دست آمریکا و اسرائیل از ایران کسب کردهاند؟
پاسخ حزب ما روشن است. خیر! ما از رهائی ایران از دست امپریالیسم و صهیونیسم مسروریم و این را دستآورد انقلاب ایران میدانیم که میبایست ادامه پیدا میکرد. ما با این انحراف مذکور فکری میان بسیاری از ایرانیان و سازمانهای سیاسی خودفروخته ایرانی، که اساسا هوادار صهیونیسم و امپریالیسم هستند، روبرو هستیم. این سازمانها در پی آنند که نسلکُشی را تئوریزه انقلابی نمایند و دست قاتلان را در قتلعام ملتها باز بگذارند. آنها در واقع مخالف انقلاب ایران بوده و هستند.
سیاست صهیونیستهای اسرائیلی، برخلاف آنچه رسانههای غرب تبلیغ کرده و خود صهیونیستها نیز مدعی میشوند، «حق دفاع از خود» نیست. آنکس که در فلسطین باید از خود و سرزمیناش و از حق حیاتاش دفاع کند، مردم رانده شده فلسطینی هستند. اسرائیل یک کشور متجاوز و اشغالگر است که به نسلکُشی فلسطینیان اشتغال دارد و در این راه تا توانسته پیشرفته و با توسعه شهرکسازی در سرزمینهای فلسطینی میخواهد «واقعیتهای» غیرقابل تغییر بسازد.
صهیونیستها، در مذاکراتی که با فلسطینیها در اسلو، پایتخت نروژ در زمان «یاسر عرفات» داشتند، پیمانی را در تاریخ ۲۰ اوت ۱۹۹۳ با آنها به طور مخفیانه امضاء کردند که این پیمان به طور رسمی در ۱۳ سپتامبر ۹۳ در واشنگتن دیسی در طی تشریفات عوامفریبانهای با حضور «یاسر عرفات»، «اسحاق رابین» و «بیل کلینتون» به امضا رسید. مفاد ننگین این قرارداد هنوز هم سرّی است. ولی در همان زمان مضمون آن و حتی مفادی از آن به بیرون درز کرد و در ایران منتشر شد که نشانه تسلیم «یاسر عرفات» به صهیونیستهای اسرائیلی بود. مردم فلسطین هرگز زیر بار این خفت نرفتند و بر ضد «قرارداد اسلو» به مبارزه برخاستند و نشان دادند که حل مسئله فلسطین با امضاء خریداریشده حل نمیشود، بلکه باید حقوق مردم فلسطین و حق حیات آنها در سرزمین مادریشان به رسمیت شناخته شود و توسعه طلبیافسارگسیخته صهیونیسم مهار گردد.
تنها سازمانی که رسماً و فعالانه در آن دوران به مخالفت با «قرارداد اسلو» پرداخت، سازمان مقاومت اسلامی (حماس) بود. این سازمان، که در آغاز کار سازمانی کوچک و فاقد نفوذ در میان فلسطینیها بود و حتی توسط اسرائیل با الهام از سیاست روز آنها، برای نفاقافکنی در جنبش فلسطین حمایت میشد، در اثر مخالفت با «قرارداد اسلو» و گزینش هدف آزادی سرزمین فلسطین از دست صهیونیستها به سطحی ارتقاء یافت که به عنوان نماینده خلق فلسطین و نه تنها مسلمانان، بلکه حتی مسیحیان فلسطین انتخاب شد.
با افزایش مقاومت سازمان حماس و وفاداری به آرمان مردم فلسطین، آن هم در مقابل سازشکاری «محمود عباس» و همدستی با صهیونیستها برای نابودی آرمانهای مردم فلسطین، ایالات متحده آمریکا، اسرائیل و کانادا، این سازمان را گروهی «تروریستی» نامیدند، تا در سطح جهانی و در درون اسرائیل بهتر بتوانند نسلکُشی فلسطینیها و تروریسم صهیونیستها را تحت عنوان اینکه اسرائیلیها برای دفاع از خود با «تروریسم اسلامی» مبارزه میکنند، بهتر پردهپوشی کنند. ممالک استرالیا و بریتانیا فقط شاخه نظامی حماس، یعنی گردانهای «عزالدین قسام» را در فهرست گروههای «تروریستی» خود قرار دادهاند. این هدف «ممالک دموکرات» غربی در حمایت از نسلکُشی مردم فلسطین طبیعتاً با شکست روبرو شد. زیرا اراده این مردم برای آزادی و استقلال کشورشان از رشتههای دسیسههای صهیونیستها قدرتمندتر بود.
ممالک «دموکراتیک» غربی به شیوه جدیدی متوسل شدند و با طرح انجام انتخابات آزاد و دموکراتیک خواستند در این مانور سیاسی به خلع سلاح «حماس» بپردازند و آنها را به عنوان گروهکی «تروریستی» از عرصه مبارزات مردم فلسطین حذف نمایند. ولی این محاسبه امپریالیستها نیز اشتباه از کار درآمد و «حماس» توانست در سال ۲۰۰۶ با پیروزی قاطع در انتخابات شورای قانونگزاری فلسطین و کسب ۷۵ کُرسی از ۱۲۸ کُرسی مجلس به حزب حاکم مجلس قانونگزاری فلسطین بدل شود و «اسماعیل هنیه»، از رهبران «حماس» به عنوان نخستوزیر حکومت خودگردان فلسطین، معرفی گردید. ناظران اتحادیه اروپا و سازمان ملل متحد برای اطمینان از صحت انتخابات در تمام سیر رویدادها و روند انتخابات شرکت فعال داشتند و متحداً و مشترکاً اعلام کردند که این انتخابات بدون دخالت و تقلب انجام گرفته و «حماس» نماینده منتخب مردم فلسطین است. این پیروزی دموکراتیک «حماس» مانند گُرزی بود که بر سر صهیونیسم، «دموکراسیهای» غربی و سازشکاران فلسطینی وارد شد. کودتای «محمود عباس» و «موساد» برای سرنگونی «حماس» در نوار غزه با شکست روبرو شد، ولی آنها توانستند در ساحل رود اردن مخالفان اسرائیل و «محمود عباس» را سرکوب کنند. اروپا، که در مقابل وضعیت «بدی» قرار گرفته بود، نقاب از چهره انداخت و اعلام کرد نتیجه انتخابات را علیرغم صحت آن به رسمیت نمیشناسد، مگر اینکه «حماس» از قهر انقلابی دست بکشد و حاضر به سازش با اسرائیل گردد. این شمهای بود از اعتقاد ممالک مدعی «دمکراسی و حمایت از حقوق بشر» که ماهیت خود را نشان داد.
از آن تاریخ سازمان حماس «تروریستی» است، زیرا تسلیم تروریسم صهیونیسم نشده است و اگر تسلیم تروریسم صهیونیسم شود، آنوقت سازمانی غیرتروریستی میشود. در نمونه همین رخدادهای کوچک ما شاهدیم که چقدر سیاست امپریالیستها مزورانه و بیشرمانه است. دموکراسی از نظر غربیها زمانی ارزش دارد که نتایج مورد انتظار آنها را برآورده سازد در غیر این صورت این دموکراسی فاقد ارزش است. نتیجه منطقی این تفکر آن است که آزادی احزاب سیاسی نیز برای آنها حرف مفت است و تنها با آزادی احزابی موافق هستند که نظریات آنها را ابراز نمایند و از آنها دفاع کنند. رأی مردم نیز برای آنها حرف مفت است، زیرا آنها آرائی را مشروع میدانند که اهداف آنان را تأمین نمایند. در یک کلام آزادی و دموکراسی دو مقوله طبقاتی بوده و هستند.
ما به عنوان مارکسیست و ماتریالیست آگاهیم که «حماس» یک سازمان اسلامی است و از این منظر دارای ایدئولوژی مذهبی ارتجاعی و عقبمانده است. این انتساب شامل «حزباﷲ لبنان»، جمهوری اسلامی ایران، عربستان سعودی و پارهای ممالک اسلامی و غیره اسلامی از جمله اسرائیل یهودی نیز میگردد. از نظر مارکسیسم تمام ایدئولوژیهای قبل از سوسیالیسم ارتجاعیاند و باید به موزه تاریخ سپرده شوند. ولی آرزوی ما کجا و دنیای واقعی کجا.
ایدئولوژی مذهبی بر بسیاری از حرکتهای کارگری و کارگران نیز سایه میاندازد و آنها را تحت تأثیر قرار میدهد. بسیاری کارگران هستند که تمایلات و اعتقادات دینی دارند که این اعتقادات طبیعتاً از نظر ماتریالیسم ارتجاعی است. ولی در اینجا سخن ما بر سر چگونگی برخورد ما و نوع راهکاری است که در برخورد به این حرکتها درپیشمیگیریم!
ما کمونیستها، که ماتریالیست هستیم و دیالکتیک را پذیرفتهایم، نمیتوانیم مانند آنارشیستها و یاران صهیونیسم در میان ایرانیان، مبارزه علیه اسلام را در سرلوحه مبارزه خود قرار دهیم. ماتریالیستها و نه تنها کمونیستها نشان میدهند که علل اقتصادی و اجتماعی، که موجب شده مذهب در میان تودهها شیوع داشته باشد، چیست؟
از اینرو مبارزه علیه مذهب – و در اینجا مذهب اسلام و مشخصاً ایدئولوژی «حماس» که ماهیتاً ارتجاعی است – نباید به موعظه ایدئولوژیک یا تجریدی محدود شود و یا تقلیل یابد و برای اظهار فضل روشنفکرانه و همرنگ «نظریات جماعت منصور حکمت اسرائیلی»شدن بر زبان جاری گردد. به نظر مارکسیستها این مباره باید با جنبش عملی مشخص طبقه پیوند برقرار نماید، هدف آن باید نافی ریشههای اجتماعی مذهب باشد. ما میپرسیم چرا مذهب در میان اقشار عقبافتاده پرولتاریا و طبقات زحمتکِش شهر و روستا، در میان اقشار وسیع نیمه پرولتاریا و تودههای دهقانان جا باز میکند؟ زیرا مذهب ریشه اجتماعی دارد. ریشههای مذهب معاصر در ستم اجتماعی تودههای زحمتکِش و در ناتوانی مطلق ظاهری آنها در مقابل نیروهای نهانی سرمایهداری است. ما نمیتوانیم به جای جنگ علیه صهیونیسم با مذهب اسلام اعلام جنگ دهیم و دو نوع تضاد را، که شیوههای حل آنها متفاوت هستند، در یک ظرف بریزیم و با هاون بر آن بکوبیم. مبارزه با صهیونیسم مبارزه با یک کشور نژادپرست، آپارتاید، نسلکُش، متجاوز و اشغالگر است. ماهیت این مبارزه ضدصهیونیستی با دست هر کس که انجام شود انسانی و برای رهائی ملی و تعیین حق سرنوشت به دست خویش است. این مبارزه برحق و عادلانه است و در زمره مقوله تضاد میان ستمگر و ستمکِش قرار میگیرد. ماهیت این مبارزه ضدامپریالیستی و برای رهائی ملی است. این مبارزه سیاسی و مسئله مشخص روز و امری جاری است و به گره مهمی در حل تضادهای خاورمیانه بدل شده است و گشودن این گره نیز نیاز به برخوردی عینی و واقعی دارد. در حالی که حل مسئله ایدئولوژی «حماس»، که امری مذهبی است، به تحول اجتماعی بستگی دارد و تا ریشههای مذهب در اثر مبارزه طبقاتی تضعیف نشود و کمر سرمایهداری نشکند، ممکن نیست ایدئولوژی ارتجاعی مذهبی از بین برود. ولی آیا میشود به خلق فلسطین توصیه کرد برای مبارزه ملی و قطع دست امپریالیسم و صهیونیسم اقدامی انجام ندهید، زیرا هنوز ایدئولوژی «حماس» ارتجاعی است؟ مگر ایدئولوژی «نتانیاهو»، که صهیونیستی جنایتکار است، انقلابی است؟ روشن است که سازمانهای سیاسی ایرانی، که وظیفه خود را دشنامدهی به «حماس» قراردادهاند و این دشنامدهی را چاشنی هر مقاله و اعلامیه خویش میکنند، و در «دو جبهه» به مبارزه مضحک صهیونیستی خود ادامه میدهند، نه تنها از مارکسیسم و ماتریالیسم دیالکتیک بوئی نبردهاند، بلکه به تفرقه در جنبش ملی فلسطین و در جنبش حامیان مردم فلسطین دست میزنند و هوادار «جنگ با مذهب» به سبک تئوریهای «منصور حکمت» هستند. تئوری صهیونیسستی – آمریکائی «اسلام سیاسی» وی همه این گروهها را مسموم و آلوده کرده است.
برای حزب ما روشن است؛ «حماس» برای آزادی و رهائی ملی فلسطین مبارزه میکند و فلسطین فقط سرزمین مسلمانان نیست. یهودیان بومی و مسیحیان و پارهای مذاهب دیگر نیز، که مورد اعتقاد بخشی از مردم فلسطین است، در این سرزمین زندگی میکنند. «حماس» مبارزه میکند تا از نسلکُشی فلسطینیها توسط بربریت «یهودیت سیاسی» و صهیونیسم تبهکار جلوگیری شود و این خواست همه مردم فلسطین است. تمام نیروهای مترقی و چپ در فلسطین بر ضد نسلکُشی فلسطینیان و برای رهائی ملی در کنار «حماس» قرار دارند و در طی اطلاعیههای خویش آنرا اعلام کردهاند، زیرا از نظر علمی و مارکسیستی در ارزیابی از مسئله مشخص فلسطین نباید بر ایدئولوژی ارتجاعی «حماس» با ژستهای مضحک روشنفکرانه خردهبورژوائی تکیه کرد، بلکه باید بر سیاست مشخص وی، که برای رهائی ملی فلسطین، بر ضد صهیونیسم، امپریالیسم و برضد نسلکُشی مردم فلسطین صورت میگیرد، نظر داشت. کسی که این کلید را در مبارزه از دست بدهد، قادر نیست هیچ قفلی را بگشاید.
حزب ما از مبارزه «حماس»، که نماینده قانونی و مشروع مردم فلسطین است، برای رهائی ملی، شکست صهیونیسم و جلوگیری از نسلکُشی مردم فلسطین دفاع میکند. از نظر حزب ما تروریست واقعی صهیونیستها هستند که جواز نسلکُشی را از غرب گرفتهاند. این اعتقاد حزب ما جدید نیست؛ ما از مبارزه «معمر قذافی» برای رهائی لیبی و مبارزات مردم الجزایر از دست امپریالیسم فرانسه و مردم اندونزی از دست استعمار هلند، که رهبری آنها به هر دلیل در دست مسلمانان بود، که دارای ایدئولوژی ارتجاعی بودند، دفاع کردهایم. فقط هواداران استعمار و سرکوب خلقها، هواداران نسلکُشی میتوانند به این بهانه که بر این ملتها ایدئولوژی ارتجاعی حاکم است، به بلندگوی «تمدن» استعمار بدل شوند و اسارت این ملتها را تأیید نمایند. با این استدلال ضدبشری میتوان قتلعام بومیان آمریکا، کانادا، استرالیا، آفریقای جنوبی، نامیبیا، مانا، کنگو و… را نیز مورد تأیید قرار داد، زیرا در آن تاریخ ایدئولوژی لیبرالیسم بورژوازی اروپا مترقی و اندیشههای بومیان نامیبیا، گینه، تانزانیا و… ارتجاعی بودند. ببینید سرنوشت این «چپ»ها به چه منجلابی میرسد.
با این استدلال میشود در کنار نظریه صهیونیستی «منصور حکمت»، مبتنی بر نظریه «برخورد تمدنها» اثر «ساموئل هانتیگتون»، نظریهپرداز یهودیتبار آمریکائی قرار گرفت که منظره سیاسی قرن کنونی را نزاع بین «اسلام سیاسی» و «تمدن» غربی و به ویژه آمریکائی جا میزند و اسرائیل «دموکرات» را بر فلسطین عقبمانده و اسلامی ترجیح میدهد و نسلکُشی فلسطینیان را توجیه میکند. این نظریه ارتجاعی، نظریه همه آن سازمانهای سیاسی منحرف ایرانی است که هوادار «جبهه سوم» هستند و میخواهند با آمریکا و اسرائیل بر ضد جمهوری اسلامی، که «اسلام سیاسی» را در ایران بر سر کار آورده است، به جنگ بپردازند و «تمدن» آمریکائی را به جای «اسلام سیاسی» در ایران بر سر کار آورند. این نظریه ارتجاعی «جبهه سوم» اخیراً در تجاوز اسرائیل به مردم فلسطین و دسیسه آنها برای توسعه نفوذ خود در مناطق شرقی این سرزمین، به خوبی مشهود است. این سازمانهای ایرانی به جای حمایت از مبارزه مردم فلسطین، که برای رهائی ملی و بر ضد آپارتاید و نسلکُشی به رهبری حماس برخاستهاند، تا میتوانند و نیرو در چنته خود دارند، به حماس حمله کرده و مبارزه این سازمان را تخطئه و کشتار صهیونیستها را با مسمومساختن فضای سیاسی تئوریزه میکنند. آنها چون از مردم شرم دارند، از مبارزه مردم فلسطین نیز، که همه جهان از آنها دفاع میکنند، گذرا سخن میرانند، ولی سکوت میکنند که در این مبارزه دو طرف بیشتر نیست یا در کنار صهیونیسم، امپریالیسم و سازشکاران «محمود عباس» و یا در کنار «حماس»، «جهاد اسلامی» و «جنبش خلق برای آزادی فلسطین». هر کس به غیر از این بگوید از روی بزدلی سیاسی حمایت آشکار خویش را از نسلکُشی فلسطینیان پنهان میسازد. مضحک، وضع آن جریانی است که از ترس اینکه مبادا یاران «منصور حکمت» مُهری به وی بزنند، حتی اسلام سُنی، شیعه و سایر اشکال دیگر آن را نیز، از جمله وهابیسم، اخوانالمسلمین در جریان مبارزه مردم فلسطین با صهیونیسم حقیرانه محکوم کرده است.
ما از خلق موهومی فلسطین دفاع نمیکنیم، از مبارزه مشخص آنها، که در مقابل چشم ما جاری و عینی است و به رهبری «حماس» است، دفاع میکنیم. دفاع ما سیاسی است و نه ایدئولوژیک. «حماس» رهبری این مبارزه را دارد. فقط با دروغ میشود منکر واقعیتها شد تا واقعیت عینی در الگوی ذهنی منحرفان با زور بگنجد. این امر همه دانسته است که تمام موشکهای پرتابشده به سوی اسرائیل، تمام و همه کسانی که در سازماندهی این مبارزه شرکت دارند، حتی کلیه مذاکراتی را، که برای آتشبس صورت میگیرد، جریانی به نام «حماس» انجام داده است و نه خلق موهومی فلسطین. با خلق موهومی نمیشود با پادرمیانی قطر و یا مصر آتشبس برقرار کرد. و آنوقت ایرانیخودفروخته تمام تصویر سیاسی منطقه را به نفع اسرائیل ترسیم میکند تا ذهنیات و اغراض خود را به جای واقعیت بگذارد. وی تلاش دارد جهت نفرت عمومی بشریت را از صهیونیسم منحرف کند به سمت «اسلام سیاسی» سوق دهد. این همان خوابی است که این عده برای ایران ما دیدهاند و به اعتقادات ارتجاعی خویش تا جنگ در پارکابی آمریکا و اسرائیل با ایران وفادارند.
برگرفته ازتوفان شـماره ۲۵۶ تیر ماه ۱۴۰۰ یونی ۲۰۲۱
ارگان مرکزی حزب کار ایران(توفان)